ملک

/malek/

مترادف ملک: پری، جبرئیل، سروش، فرشته | ثروت، دارایی، مال، ارض، باغ، تیول، زمین، ضیاع | خداوند، امپراطور، امیر، پادشاه، خدیو، خسرو، خلیفه، سلطان، شاهنشاه، شاه، شهریار، صاحب | خطه، سرزمین، شهر، قلمرو، کشور، ولایت، استیلا، پادشاهی، سلطه، فرمانروایی، احتشام، بزرگی، عظمت، جهان ظاهر، عالم سفلی

متضاد ملک: رعیت |

برابر پارسی: پادشاه، خواسته، دارایی، شهریار، فرشته، فرمانروایی، هیر

معنی انگلیسی:
domain, king, landed property, estate, possession, kingdom, angel, land, prince, real estate, [fig.] kingdom

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

ملک. [ م ُ ] ( اِ ) کلول باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 253 ). دانه ای باشد بزرگتر از ماش و آن را پزند و خورند و به عربی جلبان خوانند. ( برهان ) نوعی از غله باشد بزرگتر از ماش که حیوانات را فربه کند و به گاو دهند و به عربی جلبان گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). دانه ای سیاه بزرگتر از ماش و مأکول که به تازی جلبان گویند. ( ناظم الاطباء ). دانه ای است چون ماش و بعضی کلول خوانند. در مهذب الاسماء جلبان عربی را به ملک فارسی ترجمه کرده و ظاهراً ملک همان است که امروز خلر می گوییم. ( حاشیه لغت فرس اسدی چ اقبال ص 253 ). قسمی خلر فرومایه. گاودانه. حب البقر. جلبان. سنگنک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کس است که سیری نیابد از ملکی.
بوالمؤید ( از لغت فرس چ اقبال ص 254 ).
فقها جمله زین غذا بردند
هرچه باقی شد این خران خوردند
گر بدانستی این نظام الملک
می ندادی به وقف یک من ملک.
سنائی ( از آنندراج ).
ملک مطلب گر نخوردی مغز خر
ملک گاوان را دهند ای بی خبر.
عطار ( از آنندراج ).
به مشتی ملک پرکردن شکم را
جوی انگاشتن ملک و حشم را.
عطار ( از آنندراج ).
همه ملک تو و این ملک یکسر
ز ملکی نه ز گاورسی است کمتر.
عطار.

ملک. [ م ِ ] ( اِ ) سپیدی بن ناخن باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 297 ). سفیدیی راگویند که در بن ناخنها پدید آید، و بعضی گویند نقطه های سفید است که بر ناخن افتد. ( برهان ) ( از آنندراج ). سپیدی مانند هلال که در بن ناخنها می باشد و نقطه های سپیدی که بر ناخن افتد. ( ناظم الاطباء ) :
ملک از ناخن همی جدا خواهی کرد
دردت کند ای دوست خطا خواهی کرد.
احمد برمک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 297 ).

ملک. [ م َ ل ِ / م َ ] ( ع اِ ) پادشاه. ج ، ملوک. املاک . ( منتهی الارب ). پادشاه.( آنندراج ). پادشاه... و بعضی نوشته که به زمانه قدیم امیر را نیز می گفتند. ( غیاث ). دارای مملکت و پادشاهی و پادشاه. ( ناظم الاطباء ). آنکه از طریق استعلا، سلطنت بر امتی یا قبیله و مملکتی را عهده دار باشد. ( از اقرب الموارد ). خسرو. ملیک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در ایران و متعلقات آن ، حکمرانان ولایات و ممالکی را که استقلال کلی نداشته بلکه باجگزار پادشاهان مستقله دیگر بودند ولی حکومت ایشان ارثی و اباً عن جد بوده «ملک » می خوانده اند و این لقب را نیز سلاطین مستقله بدیشان عطا می کرده اند و پادشاهان مستقله از قبیل غزنویه و سلجوقیه و غوریه فیروزکوه و خوارزمشاهیه دارای لقب رسمی «سلطان » بودند، و غالباً این لقب بایستی از دارالخلافه بغداد برای ایشان فرستاده شود چون اول کسی که خود را «سلطان » خواند، به شرحی که درکتب تواریخ مذکور است ، سلطان محمود غزنوی بوده است ، لهذا ملوک سابق بر غزنویه را چون صفاریه و سامانیه ودیالمه کسی به لقب سلطان نخوانده است ، و بعد از فتح بغداد به دست مغول و انقراض خلافت عربیه ظاهراً این نظم و ترتیب مانند بسی از نظامات و ترتیبات دیگر از میان رفت و مفهوم مصطلح این دو لقب با یکدیگر مختلط گردید. ( قزوینی از چهارمقاله چ معین ص 12 مقدمه ). و هم ایشان نوشته اند: ملک را غالباً ( بلکه همیشه ) بر کسی اطلاق می کرده اند که در تحت تبعیت سلطان بوده است که عبارت بوده اند از ولات و حکمرانان ایالات که در سلسله مخصوصی به طور وراثت محصور بوده است و اشبه شی بوده است به خدیوهای مصر... یا راجه های هند نسبت به دولت انگلیس و مرادف بوده است با «پرنس » حالیه. ولی سلطان بدون تردید و شک همیشه اطلاق می شده است به پادشاه مستقل مستبد که ابداً در تحت حمایت و تبعیت کسی دیگر نبوده است. در کتب متقدمین بخصوص طبقات ناصری شواهد بسیار برای این مطلب یافت می شود. ( یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 131 ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بزرگی عظمت . ۲ - سلطه تسلط . ۳ - پادشاهی : [ کسی که او را شناخت ملک دو جهان یافت . ] ( کشف الاسرار ۴ ) ۵۵٠:۲ - کشور مملکت ولایت : [ پیش از آن هر فوج بتاختنی ملکی گرفته و بحمله ای لشکری شکسته .. ] ( المعجم . چا . دانشگاه .۵ ) ۵ - عالم شهادت ( ابن العربی ) یعنی عالم محسوسات طبیعی ( تاریخ تصوف . دکتر غنی .۶۵۶ ) یا ملک و ملکوت . ۱ - عالم سفلی و عالم مجردات . ۲ - ظاهر جهان و باطن جهان
جمع ملاک

فرهنگ معین

(مَ لَ ) [ ع . ] (اِ. ) فرشته . ج . ملایک ، ملایکه .
(مَ لِ ) [ ع . ] (اِ. ) پادشاه ، صاحب ملک . ج . ملوک .
(مُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - پادشاهی . ۲ - بزرگی ، عظمت .
(مِ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) آنچه در تصرف شخص باشد. ۲ - زمین متعلق به شخص .

فرهنگ عمید

فرشته.
= خلر
۱. خداوند.
۲. دارای قدرت و سلطه، پادشاه.
آنچه در قبضه و تصرف شخص باشد، زمین یا چیز دیگر که مال شخص باشد.
۱. سرزمین، مملکت.
۲. (اسم مصدر ) پادشاهی.
۳. شصت وهفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه، ساعة، منجیة، واقیة، مانعة، تبارک.
۴. [مقابلِ ملکوت] جهان محسوسات، عالم شهادت.
۱. خال یا نقطۀ سفید که گاه بر روی ناخن پیدا شود.
۲. ریشه های کنار ناخن.

گویش مازنی

/melk/ زمین اعم از مزرعه و مرتع و باغ

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّلِکٌ: شاه - کسی که مقام حکمرانی در نظام جامعه مختص به او است -مالک تدبیر امور مردم و اختیاردار حکومت - پادشاه
معنی مُلْکُ: حکومت (ملک یعنی اینکه، که انسان در کار خودش و اهلش و مالش استقلال داشته باشد )
معنی مَلَکُ: فرشته - فرشته ها (کلمه ملک هم در مورد یک نفر اطلاق میشود ، و هم در مورد جمع و در عبارت "و الملک علی أرجائها " جمع است )
معنی مَّلَکُ ﭐلْمَوْتِ: فرشته مرگ (فرشته ای که مأمور قبض روح است وبا نامهای عزرائیل و تریال نامیده شده است)
معنی مَلاَئِکَةُ: فرشتگان (جمع مَلـَک)
معنی مُلْکِهِ: حکومتش - فرمانرواییش (ملک یعنی اینکه، که انسان در کار خودش و اهلش و مالش استقلال داشته باشد )
معنی مَلِیکٍ: حکمران مقتدری که مالک تدبیر امور مردم و اختیاردار حکومت است ( صیغه مبالغه از مَلِک)
معنی وَارِثِ: وارث - ارث برنده (ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او، ملک او به دیگری منتقل شده)
معنی وَارِثِینَ: وارثان - ارث برندگان(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده)
معنی یُورِثُهَا: آن را به میراث می دهد- آن را به ارث می دهد (ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده)
ریشه کلمه:
ملک (۲۰۶ بار)

«مُلک» (بر وزن کُرک) چنان که «راغب» در «مفردات» گوید: به معنای در اختیار گرفتن چیزی و حاکمیت بر آن است.
(بروزن قفل) آن در استعمال قرآن به معنی حکومت و اداره امور است. . برای خدا است حکومت آسمانها و زمین. . پیروی کردند از آنچه شیاطین درباره پادشاهی و حکومت سلیمان می‏گفتند. . مَلِک (به فتح میم و کسر لام) پادشاه و آنکه دارای حکومت است . پادشاه گفت: من هفت گاو فربه می‏بینم . . . مراد از ملک در آیه فرمانده است که درحدود فرماندهی دارای حکومت و اداره است. طبرسی در معنی آن گفته:«اَلْقادِرُالْواسِعُ الْقُدْرَةِ الَّذی لَهُ السِیاسَةُ وَ الْتَّدْبیرُ» راغب گفته: «هُوَ الْمُتَصَرِفُ بِالْاَمْرِوَالنَّهْیِ فِی الْجُمْهُورِ» آن متخذ از مُلک بضم میم و جمع آن ملوک است . در آیه . ظاهراً مراد استقلال است که بنیاسرائیل در مصر آنرا نداشتند. *** مِلْک: (به کسر میم و سکون لام) مالک شدن و صاحب شدن. . بگو اگر خزائن رحمت خدایم را مالک و دارا بودید آنوقت از ترس انفاق دست باز می‏داشتید. افعال آن بیشتر به معنی قدرت و توانایی آید مثل . برای خویش به نفع و ضرری قادر نیستند. *** مالک: اسم فاعل است. به معنی صاحب مال و صاحب حکومت آید مثل . . که هر دو به معنی صاحب ملک (به کسر میم) است و مثل . گویند ای مالک خدایت ما را بمیراند که به معنی متصرف و حاکم است. * . عاصم، کسائی، خلف و یعقوب حضرمی آن را مالک و دیگران مَلِک (به فتح میم و کسر لام) خوانده‏اند. به نظر می‏آید که مالک در آیه مثل ملک به معنی حاکم و متصرّف است نه به معنی صاحب. زیرا صاحب به مال مناسب است که بگوییم: فلانی صاحب فلان مال است ولی مناسب با «یوم» حکومت است که بگوییم حکمران امروز فلانی است. ملیک: مثل مَلِک به معنی صاحب حکومت است . پرهیزکاران در بهشتها و نهرهااند در نزد صاحب حکومت توانا(خدا). این لفظ فقط یکبار در قرآن آمده است. *** مَلْک: (بروزن فلس) . «ملک» را در آیه عاصم و اهل مدینه و اهل کوفه به فتح میم و دیگران به ضمّ و نیز به کسر میم خوانده‏اند و آن مصدر ملک یملک است در صحاح گوید فتح میم از کسر آن افصح می‏باشد. ممکن است مراد از آن حکومت یعنی: ما با قدرت و اختیار در کارمان وعده تو را مخالفت نکردیم... و شاید به معنی ملک و مال باشد یعنی: ما با مال خویش با وعده تو مخالفت نکردیم بلکه چیزهایی از زیور قوم و فرعون داشتیم که آنها را انداختیم و سامری برداشت...

[ویکی فقه] ملک (ابهام زدایی).
...

دانشنامه عمومی

ملک (شهر اتریش). ملک ( به آلمانی: Melk ) یک شهر و شهرک با حقوق شهرک و روستای سابق در اتریش است که در ناحیه ملک واقع شده است. [ ۲] ملک ۲۵٫۷۱ کیلومتر مربع مساحت دارد ۲۱۳ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
شهر رودا شلوسکا خواهرخواندهٔ ملک ( شهر اتریش ) هست.
عکس ملک (شهر اتریش)عکس ملک (شهر اتریش)

ملک (میانه). ملک یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان گرمه شمالی بخش کندوان شهرستان میانه واقع شده است.
عکس ملک (میانه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

فرشته, پری

مترادف ها

dominion (اسم)
حکومت، قلمرو، ملک

domain (اسم)
زمین، حوزه، دامنه، قلمرو، دایره، ملک، املاک خالصه

estate (اسم)
علاقه، دسته، دارایی، حالت، طبقه، وضعیت، مملکت، ملک، املاک، اموال

territory (اسم)
زمین، خاک، قلمرو، سرزمین، کشور، ملک، خطه، مرزوبوم

hacienda (اسم)
ملک

realty (اسم)
ملک، عقار، دارایی غیر منقول

fief (اسم)
ملک، تیول

فارسی به عربی

ارض , سیادة , عقار

پیشنهاد کاربران

سلیم
مَلَک: فرشته
مَلٍک: پادشاه، شاهنشاه
مُلک: سرزمین
مٍلک: زمین
ببخشید که در گذاشتن زیر و زبر ها رایانه خوب پاسخ نمی دهد ولی مفهوم نوشته شده.
سلیم
مٍلک: زمین
🇮🇷 واژه ی برنهاده: دار 🇮🇷
دیگر واژگان همتا: دارایی، دارایه
🕋 ترتیب سوره های قرآن کریم:
1 ) سوره فاتحه ( حمد )
2 ) بقره
3 ) آل عمران
4 ) نساء
5 ) مائده
6 ) انعام
7 ) اعراف
8 ) انفال
9 ) توبه ( برائت )
10 ) یونس
11 ) هود
12 ) یوسف
...
[مشاهده متن کامل]

13 ) رعد
14 ) ابراهیم
15 ) حِجر
16 ) نحل
17 ) اِسراء ( بنی اسرائیل )
18 ) کهف
19 ) مریم
20 ) طه
21 ) انبیاء
22 ) حج
23 ) مؤمنون
24 ) نور
25 ) فرقان
26 ) شعراء
27 ) نمل
28 ) قصص
29 ) عنکبوت
30 ) روم
31 ) لقمان
32 ) سجدة
33 ) احزاب
34 ) سبأ
35 ) فاطر
36 ) یس
37 ) صافات
38 ) ص
39 ) زمر
40 ) غافر
41 ) فصّلت
42 ) شوری
43 ) زخرف
44 ) دخان
45 ) جاثیه
46 ) احقاف
47 ) محمد
48 ) فتح
49 ) حجرات
50 ) ق
51 ) ذاریات
52 ) طور
53 ) نجم
54 ) قمر
55 ) الرحمن
56 ) واقعه
57 ) حدید
58 ) مجادله
59 ) حشر
60 ) ممتحنه
61 ) صف
62 ) جمعه
63 ) منافقون
64 ) تغابن
65 ) طلاق
66 ) تحریم
67 ) مُلک
68 ) قلم
69 ) حاقه
70 ) معارج
71 ) نوح
72 ) جن
73 ) مزّمّل
74 ) مدثر
75 ) قیامه
76 ) انسان
77 ) مرسلات
78 ) نبأ
79 ) نازعات
80 ) عبس
81 ) تکویر
82 ) انفطار
83 ) مطففین
84 ) انشقاق
85 ) بروج
86 ) طارق
87 ) اعلی
88 ) غاشیه
89 ) فجر
90 ) بلد
91 ) شمس
92 ) لیل
93 ) ضحی
94 ) شرح
95 ) تین
96 ) علق
97 ) قدر
98 ) بینه
99 ) زلزله ( زلزال )
100 ) عادیات
101 ) قارعه
102 ) تکاثر
103 ) عصر
104 ) همزه
105 ) فیل
106 ) قریش
107 ) ماعون
108 ) کوثر
109 ) کافرون
110 ) نصر
111 ) مسد
112 ) اخلاص ( توحید )
113 ) فلق
114 ) ناس

مَلِک : فرمانروا
مُلک : فرمانده
مِلک : دارایی
مُلک : سرزمین، کشور
مَلِک : پادشاه، یکی از القاب خدا
مَلَک : فرشته
در تصرف کسی، قلمرو
ملک ازریشه الوکه به معنای رسالت است.
منبع:کتاب مفاتیح الغیب ملاصدرا ، ترجمه استادمحمدخواجوی صفحه۶۰.
یعنی پادشاه
سیاه
ملک ( بر وزن الف ) در لغت هم به معنی سلطان و زمامدار آمده و هم به معنی کسی که مالک و صاحب اختیار چیزی است .
تفسیر نمونه ج : 4 ص : 337
malak پری فرشته ملائکه
malek صاحب مالک پادشاه
molkفرمانروایی پادشاهی حکومت
melk زمین زمین کشاورزی باغ
امپراتریس
مُلک = سرزمین
مِلک = خانه، زمین
مَلِک= پادشاه
مَلَک= فرشته
ملک :پادشاه ، خداوند
ملکا:خدا
باید َ و ُ و ِ مشخص باشد
* مُلْک: سرزمین، کشور، مملکت [جمع: املاک] // ** هم خانواده: مُلْک، مملکت / نمونه:
* بــه پاس هــر وجب خاکــی از ایــن مُلک چــه بسیار است، آن سرهــا کـه رفته! [فارسی2، درس سوّم]
* آن کسی را که در این مُلک سلیمان کردیم ملّت امروز یقین کرد که او اهرمن است [فارسی3، درس سوّم]
...
[مشاهده متن کامل]

** مترادف: ولایت: کشور، سرزمین/ نمونه: * ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تُهی ماند. [فارسی3، درس دوازدهم]
* دارِ مُلک: دارالمُلک، پایتخت/ نمونه: * نخستین بــار گفتش کـــز کجــایـــی؟ بگفت از دارِ مُــــلک آشنـــایـــــــی [فارسی3، درس دوّم]
* مَلِک: پادشاه، سلطان، خداوند // ** هم خانواده: ملوک، مَلَکه [دام تستی: مَلَک: پادشاه]
* مَلِکا ذکرِ تو گویم که تو پاکیّ و خدایـی نروم جز به همان ره که تــوأم راه نمایی [فارسی3، درس ستایش]
* وزیر، مَلِک را پرسید: �هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و مُلک و حَشَم نداشت، چگونه بَر او مملکت مقرّر شد؟ [فارسی 3، درس دوازدهم، گنج حکمت]
* مَلَک: فرشته [جمع: ملائک، ملائکه] // ** هم خانواده: مَلَک، ملائک، ملائکه، مَلَکوت
* ما به فلک بوده ایم، یـارِ مَلَک بوده ایــم باز همان جا رویم که آن شهر ماست [فارسی2، درس هشتم]
* ملائکه: فرشتگان/ نمونه: * جملگی ملایکه را در آن حالت، انگشتِ تعجّب در دندانِ تحیّر بمانده. [فارسی2، درس هفتم]
* مِلْک: سرزمین، دارایی، زمین متعلّق به شخص [جمع: اَملاک] // ** هم خانواده: مِلْک، اَملاک/ نمونه:
* ولیکــن گرفتــم کــه هــرگــز نجویم نــه مِلْک و مَنالی نــه مال و متاعی

دارایی
تخت و تاج
نکته ۱:
کلمه لاتین locus با ریشه loc و به معنی مکان، جا یا زمین از فعل ترکی almak گرفته شده است که به معنی , فرا گرفتن ( آب و جمعیت و. . ) ، گرفتن ، خریداری کردن ، فتح کردن ( زمین ، سرزمین. . . ) ، به مالکیت خود در آوردن ( زمین ، خاک ، دارایی. . ) و. . . . می باشد .
...
[مشاهده متن کامل]

از آن مشتق alık یا aluk یا به دست می آید که به معنی " گرفته شده، فراگرفته شده، اخذ شده ، اقتباس شده ، ( زمین ) فتح شده ، ( زمین ، مکان ، دارایی و. . ) در نتیجه فتح یا تصاحب یا خرید به مالکیت در آورده شده " میباشد ، که به یک معنا در نقش اسم به زمین یا مکان موردمالکیت یک فرد اطلاق می شده که با معنای کلی "مکان ، جا ، زمین و. . " با حذف a وبه شکل luk در آمده و با تغییر به شکل loc و اضافه شدن پسوند لاتین us ( همانند ة در کلمات عربی ) به شکل locus در آمده است
کلمه loc با تغییر اعراب به اشکال "lek" , "leka" و یا " loka" در آمده است یا اشکالی مانند "lounge" که در انگلیسی به سالن ( مکان ) گفته می شود یا واژه فرانسوی"loge" که به صورت "لُژ" تلفظ می شود وبه مکان یا هتل و. . گفته می شود که در فارسی نیز کاربرد دارد و مثلا در رستوران ها به مکان های مخصوص خانواده می گوییم "لُژ خانوادگی"، و نیز بسیاری واژگان دیگر مانند local , location و. . .
از فعل almak مشتق "alak" شکل می گیرد که به عنوان اسم مکان و به یک معنا به معنی" مکان یا محل فرا گرفته شده ( از آب و. . . ) که آن نیز بعد از حذف a به شکل lak و با ورود به لاتین به lac
تبدیل شده و با اضافه شدن پسوند لاتین us به شکل lacus در آمده که معنی استخر یا برکه ( مکان فرا گرفته شده با آب ) می باشد
که در زبان انگلیسی نیز به شکل lake در حال استفاده است.
همچنین در زبان آلمانی شکل "lager" را داریم که به معنی انبار ، دپو ، محل انباشت که فراگرفته و پر از مواد ابزار و . . . باشد.
نکته۲:
۲ - کلمه "مه" به معنی بزرگ یک کلمه ترکی است و از فعل beğimek یا بِییمک ( شکل دیگر boyumek یا بویومک ) به معنی بزرگ شدن ، رشد کردن، در مقیاس اندازه افزایش یافتن ، قد کشیدن ، عظمت یافتن معظم شدن ، به حد اعلا رسیدن و. . . ، گرفته شده است
از این فعل مشتق "beğik" یا "بِییک" به معنی بزرگ ، رشد کرده ، قد کشیده ، عظمت یافته، معظم ، خوب ، عالی، صاحب شکوه و جلال شده و . . . شکل می گیرد. شکل beğik اشکال مختلفی به خود گرفته است مانند : beyg یا بیگ ، bay , bey , bek , beg و نیز beh یا همان "بِه" که به معنی خوب و عالی وارد فارسی شده است و نیز شکل "مِه" که از تبدیل حرف "ب" به "میم" شکل گرفته و آن نیز با معنی بزرگ ، عظیم و. . . وارد فارسی شده است
نکته ۳:
ملک به معنی زمین ، دارایی از فعل ترکی" bulmak" به معنی یافتن ، در یافتن ، پیدا کردن ، کشف کردن ، پیدا کردن و صاحب شدن و. . . گرفته شده است. از آن مشتق "buluk" به معنی "یافته ، یافته شده ، چیز یافته شده ، کشف شده و به ملکیت در آورده شده ( زمین، شی و . . . ) و. . . به دست می آید .
کلمه buluk یا bılık با شکلی ساده و با تبدیل حرف "ب" به حرف "م" به صورت mulk ( مولک ) یا mılk ( مئلک ) در آمده وبه شکل "ملک" وارد عربی شده است
حتی "مُلک" به معنی سفیدی ناخن که در ناخن پیدا یا پدیدار می شود نیز از همین کلمه buluk و از فعل bulunmak ( پیداشدن ، خود به خود پدیدار شدن ، یافت شدن ) و از مشتق bulung یا buluk با ساده سازی تلفظ و تبدیل b به m و از شکل mulk به دست آمده است .
نکته آخر :
کلمه "مَلِک" به معنی پادشاه و پادشاهی از ترکیب "مَه" ( از شکل اصلی "بییگ"درترکی ) و "لِک" ( برگفته از شکل اصلی alık یا aluk در ترکی ) به دست نیامده است
بلکه از کلمه beğiklik یا صورت ساده آن bey ( ğ ) lik ( بسته به گویش بَیلیک یا بِیلیک ) گرفته شده است که با تغییر به belik و سپس melik ( مَلیک ) به صورت نهایی" مَلِک" در آمده است که در کلمه beylik , کلمه bey به معنی خان وبیگ بوده و "lik" پسوند "یت" می باشد که در مجموع به معنی "خانیّت" یا "بیگیّت" می باشد که هم به معنی خان و بیگ به کار میرود و هم به معنی حوزه یا قلمرو خانی و بیگیّت .

استیلاء
ملک= پادشاه

معنی مِلک :خانه، ساختمان، ویلا، آپارتمان، چیزی که همانند کلبه یا خانه است، خانه، کلبه، مَسکَن
برابر پارسی :خانه، کلبه
مِلْک ( تلفظ می شود/melk/ ) یا دارایی
مَلَک ( تلفظ می شود/m�l�k/ ) یا فرشته
مَلِک ( تلفظ می شود ( /m�lek/ ) یا شاه
مَلِک ( تلفظ می شود/m�lek/ ) ، از نام های خدا در اسلام
مُلْک ( تلفظ می شود/molk/ ) یا کشور
پادشاه - فرمانروا
سلطان ، پادشاه ، شاه
اما خیلی از معنی های دیگه هم داره
پادشاه
سرزمین . قلمرو

۱ - پادشاهی ۲ - کشور
یعنی :سرزمین
معنی مُلک = عظمت و بزرگی
خانه، کاشانه
معنی : پادشاه
دیار، وطن، محل زندگی در زبان ملکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )
پادشاه. سلطان
فرمانروایی
پادشاه. . فرمانروا
پادشاه _خدا
پادشاه ، سلطان
فرمانروا
فرشته
جمع آن : ملائک، ملائکه
فرشته
جمع : ملائک، ملائکه
پادشاه، شاه، سلطان، فرمانروا
پری - فرشته - پادشاه - ملکه:مونث مَلَک منسوب به مَلَک
پادشاه
امیر
پادشاه ، رهبر، حکمران،
سرزمین

مُلک: پادشاه
مَلَک: فرشته
مِلک: خانه
مَلِک: پادشاه
پادشاه

پادشاهی، کشور

قلمرو، سرزمین
سرزمین، قلمرو
صاحب
پادشاهی، مملکت
زمین در تصرف کسی
خانه املاک
واژه آریایی *لِک lek ( در پهلوی lekā ) همخانواده با location انگلیسی و loka در سنسکریت به معنای سرزمین اقلیم بوم زمین است که از آن واژه مَلِک ( مَه=بزرگ لِک=سرزمین ) به معنای سلطان را ساخته اند.
( در گیلان میگویند می میلک یعنی سرزمین من ، زمین من که البته " می" به معنی من " اضافی است و شاید هم برای پافشاری باشد یعنی سرزمین من من )
...
[مشاهده متن کامل]

واژه مملکت ( مام=بدنه - تمام لِک=ملت ات ) به معنای امپراتوری یا شاهنشاهی است که از پیوستن چندین ملت شکل میگیرد ( مام میهن=تمامیت میهن ) . در سنسکریت loka लोक در بلوچستان واژه mahl�k مہلوک همتای واژه ملت هستند.
عرب از مَلِک واژه ملوک و از مملکت واژه ممالک را به دست آورده است.
*پیرس:
فرهنگ واژگان پهلوی: شادروان بهرام فره وشی

یعنی : پادشاه عظمت بزرگی
یعنی : پادشاه مصر
حکومت و اداره امور
پادشاهی
بزرگی، پادشاهی ، عظمت
سرزمین
حاکم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٤)

بپرس