bench

/ˈbent͡ʃ//bent͡ʃ/

معنی: نیمکت، مسند، کرسی قضاوت، جای ویژه، نیمکت گذاشتن، بر کرسی نشستن
معانی دیگر: نیم تخت، سکو، نیمکت دار کردن، جایگاه قاضی (در دادگاه)، مسند قضاوت، (گاهی با b بزرگ) مقام قضاوت، قضات، دادگاه، محکمه ی عدالت، بر نیمکت نشاندن، بر صندلی قضاوت یا مسند نشاندن، صندلی یا نیمکت قایق، (در مورد مقامات عالی) مسند، مقام، صاحب منصبان، نیمکتی که بازیکنان رزرو گروه یا تیم روی آن می نشینند، بازیکن ذخیره، بازیکن را روی نیمکت ذخیره ها نگهداشتن، (در مسابقات زیبایی سگ و گربه) سکوب (که حیوان را روی آن قرار می دهند)، (کارگاه های مکانیکی و غیره) میزکار، میز زیرین دستگاه، میزی که ابزار را روی آن قرار می دهند، زمین مسطح (تراس) در کنار رودخانه، (در معدن) تاقچه، روی نیمکت یامسندقضاوت نشستن یا نشاندن، نیمکت گذاشتن در

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a seat, often without a back, that is long enough for two or more people.

(2) تعریف: a worktable, often with space for tools.

(3) تعریف: the seat of a judge, or the office of judges collectively.

- a member of the bench
[ترجمه ممد] نمیدانم اطلاعی ندارم
|
[ترجمه اصغر عابدی] یکی از اعضاء ذخیره تیم
|
[ترجمه گوگل] یکی از اعضای نیمکت
[ترجمه ترگمان] یکی از اعضای نیمکت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: benches, benching, benched
(1) تعریف: to furnish with benches.

(2) تعریف: to seat on a bench.

(3) تعریف: to remove from or prevent from playing in a sports contest.

جمله های نمونه

1. a bench carpenter
مبل ساز،نجار میز و صندلی

2. this bench also functions as my bed
این نیمکت برایم کار تختخواب را هم می کند.

3. on the bench
1- رئیس دادگاه،در مسند قضاوت 2- (ورزش) ورزشکار ذخیره

4. ahmad sat on the bench
احمد روی نیمکت نشست.

5. he sat astraddle the bench
او هر پا یک سو بر نیمکت نشست.

6. economic progress is not the only bench mark for success
پیشرفت اقتصادی یگانه سنجه ی موفقیت نیست.

7. please address your remarks to the bench
لطفا دادگاه را مخاطب قرار دهید.

8. she left her physics on the bench
کتاب فیزیک خود را روی نیمکت گذاشت.

9. lovers were billing and cooing on the bench
عشاق روی نیمکت مغازله می کردند.

10. two lovers were caressing on the park bench
دو دلداده روی نیمکت پارک ماچ و بوسه می کردند.

11. he was dead to the world on the bench
روی نیمکت به خواب ژرفی فرو رفته بود.

12. the carpenter wedges up the legs of the bench
نجار پایه های نیمکت را با گوه محکم می کند

13. a young woman, of a sullen aspect, was sitting alone on the bench
زنی جوان،با سیمایی در هم،تنها روی نیمکت نشسته بود.

14. They stopped and sat on a park bench.
[ترجمه گوگل]ایستادند و روی نیمکت پارک نشستند
[ترجمه ترگمان]ایستادند و روی نیمکت پارک نشستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The tramp's bed was a park bench.
[ترجمه گوگل]تخت ولگرد یک نیمکت پارک بود
[ترجمه ترگمان]تخت مرد ولگرد نیمکت پارک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She shuffled nervously on the bench.
[ترجمه گوگل]او عصبی روی نیمکت تکان خورد
[ترجمه ترگمان]با حالتی عصبی روی نیمکت نشست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. This bench is made of elm.
[ترجمه گوگل]این نیمکت از نارون ساخته شده است
[ترجمه ترگمان]این نیمکت از نارون ساخته شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The back of the bench folds forward to make a table.
[ترجمه گوگل]پشت نیمکت به سمت جلو جمع می شود تا یک میز درست شود
[ترجمه ترگمان]پشت نیمکت به جلو خم شد تا می زی درست کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He was appointed to the bench last year.
[ترجمه گوگل]او سال گذشته به نیمکت نشینی منصوب شد
[ترجمه ترگمان]سال پیش به نیمکت سپرده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Simpson came off the bench to play in midfield.
[ترجمه گوگل]سیمپسون از روی نیمکت آمد تا در خط هافبک بازی کند
[ترجمه ترگمان]سیمپسون از روی نیمکت اومد تا در midfield بازی کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نیمکت (اسم)
seat, banquette, bench, couch, pew, sofa, settee, squab

مسند (اسم)
post, seat, position, bench, couch, predicate

کرسی قضاوت (اسم)
bench

جای ویژه (اسم)
booth, bench, box

نیمکت گذاشتن (فعل)
bench

بر کرسی نشستن (فعل)
bench

تخصصی

[شیمی] میز کار
[عمران و معماری] سکو - میزکار - تختک - سکوی افقی
[فوتبال] نیمکت ذخیره
[زمین شناسی] سکو، سکوی افقی - یکی از دو یا چند نوع رگه نازک معدنی که بوسیله اسلیت جدا می شود یا بوسیله فرایند برش زغال شکل می گیرد . - در زغال سنگ شناسی: لایه ای از زغال سنگ یا یک رگه زغال سنگ که از رگه های مجاور خود، بوسیله یک لایه مداخله گر غیرزغالی جدا شده است و یا یکی از چندین لایه درون یک رگه زغال سنگ که ممکن است بطور جداگانه از بقیه لایه ها استخراج شود. - - در ساحل : سکو، پلکان، پادگانه ای،کناره : الف) ایوان ساحلی/ ساحل موجی. ب) ناحیه ای تقریباً افقی و تقریباً هم ارتفاع با حداکثر آب بر روی طرف اقیانوسی یک دایک مصنوعی - - در زمین ریخت شناسی: یک سکو یا قطعه طویل، باریک و نسبتاً هموار با شیب ملایم، متعلق به زمین، خاک یا سنگ که بوسیله سراشیبی های تندتر در بالا و پایین محصور شده است و بوسیله فرسایش ناهمسانِ سنگها، با مقاومتهای مختلف، یا بوسیله تغییری در فرسایش سطح مبنا تشکیل شده است. یک تراس کوچک یا چینه ی پله مانند که تداوم و یکپارچگی شیب را از بین می برد. سطح سنگ بستر فرسوده شده، بین دیواره های دره ـ - این اصطلاح برخی مواقع، حاکی از/ بیانگر یک بریدگی در سنگ مقاوم است که از بریدگی در مواد غیر سخت و یکپارچه قابل تشخیص است. - - همچنین ببینید: berm دیواره خاکی/ کوره راه ساحلی (زمین ریخت شناسی) پله شیروانی mesa: زمین تخت و مرتفع -
[حقوق] دادگاه، قاضی، مجمع قضات، مسند قضاوت
[ریاضیات] میز دستگاه، میز، کارگاه، میز کار
[معدن] پله (عمومی استخراج) - پله (معادن روباز)
[آب و خاک] سکو

انگلیسی به انگلیسی

• long seat; pulpit of a judge; work table
furnish with benches; sit in judgment; exhibit dogs at an exhibition; remove from a game (sports)
a bench is a long seat of wood or metal.
in the british parliament, the government benches, the labour benches, and so on are the seats used by the members of parliament who belong to the political party mentioned.
you can also talk about the government benches, the labour benches, and so on when you want to refer to the members of parliament who sit on particular seats.
a bench is also a long, narrow table in a factory, laboratory, or workshop.

پیشنهاد کاربران

وزنه زدن، وزنه بلند کردن
As a verb, "to bench" can mean to remove someone from active participation, or to put an object or person on a bench.
به عنوان یک فعل، "bench" می تواند به معنای حذف کسی از مشارکت فعال باشد یا قرار دادن یک شی یا شخص روی نیمکت.
...
[مشاهده متن کامل]

The coach benched his star pitcher for skipping practice.
The CEO benched the incumbent manager in favor of a new hire with more experience or We're benching traditional advertising in favor of social media outreach.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/bench
bench 4 ( n ) =a judge in court or the seat where he or she sits; the position of being a judge or magistrate, e. g. She has recently been appointed to the bench.
bench
bench 3 ( n ) ( also workbench ) =a long heavy table used for doing practical jobs, working with tools, etc.
bench
bench 2 ( n ) =the seats where players sit when they are not playing in the game; the players on that bench, e. g. He started the game on the bench but finished as the team's top scorer.
bench
bench 1 ( n ) ( bɛntʃ ) =a long seat for two or more people, usually made of wood, e. g. a park bench.
bench
( در کارگاه و نانوایی و . . . . ) میزکار
در فوتبال بازیکن نیمکت نشبین
He's just a bench player
اون فقط یه بازیکن نیمکت نشینه
توضیح:بازیکنی که زیاد بهش بازی نمیرسه و خیلی کم بازی میکنه و در ترکیب اصلی تیم جایی نداره،
نمیکت کلاس
نیمکت یا صندلی های پارک
نیمکت هایی که در پارک ها
در UK
نیمکت چوبی در گاردن
منصب
مخفف bench press
بمعنای پرس سینه ( در باشگاه بدنسازی )
جایگاه ، مسند
جایی برای نشستن
مانند:نیمکت - کرسی - صندلی و. . . . . . .
from bench to beside
از مرحله ی آزمون و خطا به مرحله ی عمل
نیمکت نشین کردن ( برای وقت هایی بکار می رود که مربی یک تیم بازیکن را نیکت نشین میکند یا خود بازیکن مصدوم است )
نیمکت
جایگاه ( در دادگاه )
برکرسی نشستن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس