خواجه

/xAje/

مترادف خواجه: آغا، اخته، خصی، خواجه سرا، مقطوع النسل، آقا، ارباب، بزرگ، سرور، صاحب، سید، مخدوم، بازرگان، تاجر، دولتمند، سوداگر، متمول

متضاد خواجه: خادم

معنی انگلیسی:
eunuch, man of distinction, (title of a) man of distinction

لغت نامه دهخدا

خواجه. [خوا / خا ج َ / ج ِ ] ( اِ ) کدخدا. رئیس خانه . || معظم. ( برهان قاطع ). سید. آقا. ( یادداشت بخط مؤلف ). بزرگ :
تقصیر نکرد خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیر کنم.
( منسوب به رودکی ).
مرد مرادی نه همانا که مرد
مرگ چنان خواجه نه کاری است خرد.
رودکی.
همه نیوشه خواجه بنیکویی و بصلح
همه نیوشه نادان بجنگ و کار بغام.
رودکی.
پسر خواجه دست برد به کوک
خواجه او را بزد به تیر تموک.
عماره.
با چنگ سعدیانه و بابالغ و کتاب
آمد بخان چاکر خود خواجه باصواب.
عماره.
چشم چون جامه غوک آب گرفته همه سال
لفج چون موزه خواجه حسن عیسی کرد.
منجیک.
بهیچ روی تو ای خواجه برقعی نه خوشی
بگاه نرمی گویی که آبداده تشی.
منجیک.
آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست
گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال.
منجیک.
خواجه به پرونده اندر آمد ایدر
اکنون معجب شده است از بر رهوار.
آغاجی.
خواجه فراموش کرد آنچه کشید.
( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
بدو گفت کای خواجه سالخورد
چنین جای آباد ویران که کرد.
فردوسی.
میان خواجه تو و میان خواجه من
تفاوت است چنان چون میان زر و گمست.
فرخی.
یکی چون روی این خواجه دوم چون آمد این مهتر
سیم چون رای این سید چهارم دست این مولی.
منوچهری.
خواجه و سید سادات رئیس الرؤسا
همچو خورشید به بخشندگی و رخشانی.
منوچهری.
تو همی گوی شعر تا فردا
بخشدت خواجه جامه فافا.
بلجوهر.
خواجه ما ز بهر کنده پسر
کرد از خایه شتر گلوند.
طیان.
اگر امروز اجل رسیده کس باز نتواند داشت که بردار کشند یا جز دار که بزرگتر از حسین علی نیم این خواجه که مرا این می گوید مرا شعر گفته است. ( تاریخ بیهقی ). از خواجگان درگاه و مستوفیان چون طاهر و بوالفتح رازی و دیگران نزدیک بوسهل حمدوی می نشستند. ( تاریخ بیهقی ). این خواجه... از چهارده سالگی باز بخدمت این پادشاه پیوست. ( تاریخ بیهقی ).
دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت
تنها نه مرا گفت مرا گفت و ترا گفت.
قطران.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

(صفت ) ۱ - بزرگ صاحب سرور خداوند. ۲ - مالدار دولتمند . ۳ - سوداگر تاجر. ۴ - وزیر . یا خاج. بزرگ . صدر اعظم نخست وزیر . ۵ - مردی که خای. او را کشیده باشند خصی .
دهی است از دهستان کوه پنج بخش مرکزی شهرستان سیرجان این دهکده کوهستانی و سردسیر و راه آن فرعی است .

فرهنگ معین

(خا جِ ) (ص . ) ۱ - بزرگ ، سرور. ۲ - مالدار، دولتمند. ۳ - اخته ، مردی که خایه اش را کشیده باشند.

فرهنگ عمید

۱. مردی که خایه اش را کشیده باشند، خصی.
۲. مردی با این ویژگی که در حرم سرا یا اندرونی بزرگان خدمت می کرده.
۳. [قدیمی] صاحب، بزرگ، آقا، مهتر، سَرور، خداوند.
۴. [قدیمی] مال دار، دولتمند.
۵. [قدیمی] شیخ.

واژه نامه بختیاریکا

( ال ) ؛ لقبیست پیشوندی و همچنین نام تیره ای؛ که هنگام بکاربری اسم هر یک ازافراد آن تیره می توان این پیشوند بکار برده شود.
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( ت ) شاخه قالی؛ ( ط ) زلکی
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( ت ) ( ط ) موگویی
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) اَورِک؛ ( ط ) دینارانی
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) اُسی وند؛ ( ط ) دورکی
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) پولادوند؛ ( ط ) مِیوند
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) شهنی؛ شاخه بابادی باب
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) لَلـَری؛ ( ط ) بهداروند
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( شاخه ) ( ت ) کهیش؛ ( ط ) کیانرسی

دانشنامه عمومی

خواجه (هریس). خواجه ( به گویش محلی خوجا ) یکی از شهرهای استان آذربایجان شرقی ایران است و حدوداً در ۲۵ کیلومتری شهر تبریز قرار دارد. این شهر مرکز بخش خواجه شهرستان هریس می باشد. [ ۱]
شهر خواجه در دلتای تلخه رود و در مسیر استراتژی جادهٔ اصلی تبریز - اهر قرار گرفته است.
در سال های اخیر خواجه پیشرفت خوبی داشته. شهردار فعلی این شهر عبدالله جودت است. تعداد اعضای شورای شهر خواجه ۵ نفر اصلی و ۲ نفر علی البدل می باشد.
از مهم ترین محصولات کشاورزی آن می توان به هندوانه، گندم و ج و اشاره کرد.
کشاورزی در خواجه عمدتاً به صورت کاملاً دیم بوده و کمبود آب مشکل اصلی کشاورزان در این منطقه است. همین موضوع سبب شده تنوع محصول در خواجه، با وجود خاک بسیار با کیفیت، کم باشد.
مردمان خواجه در بافت قالی مهارت دارند. درآمد اکثر مردم این شهر از طریق کشاورزی، قالی بافی، پخت رشته محلی و دامداری است. البته در کنار این ها، عده ای به فعالیت های دیگر مانند رانندگی و تجارت هم مشغولند.
از مکان های دیدنی شهر خواجه می توان به «مسجد جامع خواجه» «مسجد صاحب الزمان» «میدان انقلاب ( کؤهول آراسی ) » و «مزار خواجه محمد خوشنام» ( معروف به سلطان خوجا ) اشاره کرد.
از جمله مناظر طبیعی دیدنی منطقه خواجه می توان به آلاداغ لار اشاره کرد. از سوغاتی های این شهر می توان هندوانه دیم ( که گوشت آن به دو رنگ زرد یا قرمز است ) و رشته محلی را مثال زد.
شهر خواجه هم اکنون دارای بخشداری، شهرداری، کتابخانهٔ عمومی، سه عدد سالن ورزشی و دادگاه عمومی، سازمان های بهزیستی، کمیتهٔ امداد امام خمینی و آموزش و پرورش می باشد. این شهر افتخاراتی هم دارد مانند مدال آوری دانش آموزان در مسابقات کشوری چلچراغ که از جمله آنها می توان امیرعلی قلیزاده ( مدال طلا ) و شایان منصوری ( مدال برنز ) و مبین کریمی ( مدال برنزو برنده نفر اول مسابقات کشوری نانو ) را نام برد.
«آلا داغ لار» یا کوه های رنگی یکی از شگفتی آفرینش که نام محلی کوه ها و تپه های رنگارنگی است، که در بخش هایی از آذربایجان قرار گرفته اند. اگر مسیرتان به شهرستان خواجه خورده باشد حتماً کوه های رنگی یا آلا داغ لار را مشاهده کرده اید. در نگاه اول کوه های رنگی را شاید یک دفتر نقاشی فرض کنید، اما وقتی با دقت به مناظر و کوه ها و تپه ها می نگرید جز زیبایی که خداوند خلق کرده نخواهید دید. کوه های رنگی یا آلاداغ لار یکی از مناظر زیبا روی زمین به شمار می آید. این مناظر آنقدر نادر و عجیب اند که گاهی ما تصور می کنیم در حال دیدن منظرهٔ از یک سیاره دیگر هستیم. وجود رنگهایی همچون قرمز، زرد، سفید و نارنجی چشم های انسان خیره می کند.
عکس خواجه (هریس)عکس خواجه (هریس)عکس خواجه (هریس)عکس خواجه (هریس)عکس خواجه (هریس)عکس خواجه (هریس)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

واژه ای فارسی به معنی بزرگ، سرور، کدخدا و رئیس و تا حدی مترادف کلمۀ آقا در ترکی. از القاب رجال مشهور کشوری بوده است. لقب خواجه از روزگار غزنویان تا دورۀ مغولان، از القاب وزرا بوده است که از آن شمار می توان به نام کسانی چون خواجه احمد حسن میمندی، خواجه نصیر الدین طوسی، خواجه شمس الدین صاحب دیوان و خواجه رشید الدین فضل الله اشاره کرد. در دوره های بعد این لقب نه تنها برای رجال درباری و مستوفیان و صاحبان دیوان و ندیم سلطان و صاحب دیوان اشراف، که برای بزرگداشت و تفخیم ثروتمندان نیز به کار می رفت. لقب خواجه رفته رفته همچون دیگر القاب، اهمیت خود را از دست داد، چندان که در معانی مهتر و ارباب و صاحب به کار می رفته است. لقب خوجه نیز که در میان عثمانیان رواج داشته و لقب دبیران و کاتبان و معلمان بوده، در واقع از همین واژه گرفته شده است. در هندوستان به پیروان اسماعیلیه خواجه می گفتند و در ترکستان در معنی شریف النسب، به ویژه به کسانی که نسبشان به شیخین می رسیده، اطلاق می شده است. در پاره ای منابع از پیامبر اسلام (ص) نیز به نام خواجه یاد شده است. در گذشته کارهای خانه، به ویژه اندرون شاهان و بزرگان را به بردگانی که برای جلوگیری از علاقه مند شدن به زنان حرم اخته می کردند، می سپردند و ایشان را خواجه سرا یا بزرگ خانه می گفتند. به تدریج کلمۀ سرا از خواجه سرا افتاد و واژۀ خواجه با کاربردی عمومی تر به هر بردۀ اخته یا به هر اخته ای اطلاق شد، چنان که آقامحمدخان قاجار را بی آن که برده باشد «خواجه» می گفتند. در دوره های صفویه و قاجاریه بزرگان ارمنی، به ویژه ارمنیان بازرگان را نیز خواجه می گفتند، مانند خواجه الیاس و خواجه سرکیس. در چین، خواجگان از حدود ۴هزار سال پیش، و در ایران باستان از ۲۵۰۰ سال پیش در حرمسراهای سلطنتی کار می کردند و در قرون وسطا قدرت سیاسی بسیاری داشتند. در گذشته، خوانندگان مرد اپرا را نیز به ایتالیایی اخته یا کاسترات می گفتند. آنان اغلب در کودکی اخته می شدند تا صدای زیر یا سوپرانوی آن ها حفظ شود، اما با جلوس پاپ لئوی سیزدهم (۱۸۷۸) این عمل ممنوع شد.

جدول کلمات

آقا ، سرور

مترادف ها

neuter (اسم)
خنثی، خواجه

host (اسم)
سپاه، گروه، دسته، خواجه، ازدحام، خانه دار، مهمانخانه دار، میزبان، صاحبخانه، مهمان دار، انگل دار

boss (اسم)
رئیس، ارباب، برجستگی، بر جسته کاری، متصدی، رئیس کارفرما، خواجه

eunuch (اسم)
خواجه، اخته، خصی، خواجه حرمسرا

wether (اسم)
خواجه، قوچ، قوچ اخته، گوسفند اخته

dignitary (اسم)
خواجه، شخص بزرگ

vizier (اسم)
خواجه، وزیر

merchant (اسم)
خواجه، تاجر، بازرگان، مرد تاجر، سوداگر

owner (اسم)
خواجه، مالک، دارنده

man of distinction (اسم)
خواجه

wazir (اسم)
خواجه

wealthy man (اسم)
خواجه

فارسی به عربی

محاید

پیشنهاد کاربران

خواجه کلمه ای است برگرفته از "خوداچه" و سغدی ( پارتی ) و از تمدن ماوراءالنهر ریشه می گیرد در آن دال حذف شده و با عربی سازی " چ" به" ج" تبدیل شده است. کلمه های از این دست یعنی کلمه هایی که حذف دال در آن
...
[مشاهده متن کامل]
روی داده است مانند خان ( حذف دو دال از خداوند ) در زبان سغدی ( پارتی ) بسیار رایج بوده است ( خداوند اینجا بمعنای صاحب و حاکم است ) . همچنین دقت شود زبان سغدی غین دوست و زبان فارسی خ دوست زبان تورانی قاف دوست می باشد و این سه حرف در این سه زبان بجای هم مصرف می شوند و در ضمن در زبان تورانی هیچوقت خ تلفظ نمیشد و بجای آن یا ها یا قاف استفاده می شده است پس کلمه خواجه در زبان تورکانی هاجه یا قاچه تلفظ می شدند و می شوند مانند خانه که در زبان تورانی هانه و یا مانند خسته => هسته و یامانند خرما=> هرما تلفظ می شوند کلمات دیگر خبر=>هبر خبردار=> هبردار خبرچی=> هبرچی خرم ( با تشدید روی ر ) => هرم خدمتکار=> هدمتکار و خیلی لغات دیگری از این دست وجود دارند که از همبستگی زبان فارسی و تورانی از گذشته بسیار دور حکایت می کنند. کسی که با نام اورهان که از کشور ترکیه آمده اینجا و اظهار نظر نموده اندددر واقع نام وی اورخان یا در اصل اورخداونداست.

خایه بشده. ( مهذب الاسماء ) . خایه بیرون کشیده. ( دهار ) . خایه پوست کشیده. ( مهذب الاسماء ) . اخته. خَصی. خواجه. خصی شده : و خصیانهم منهم مسلولون. ( اخبار الصین و الهند ص 17 ) . فان عندی خادمین مسلولین رومیین. ( الوزراء جهشیاری ص 247 ) .
تاجر
خواجه در ابتدا به معنای بزرگ، سرور، آقا و کدخدا استفاده می شد. از آنجایی که کسی که به مراقبت حرمسرای شاهان گماشته می شد، در واقع بزرگ و سرپرست حرمسرا بود، به آن خواجه حرم می گفتند. اما به مرور زمان شاهان که نگران دفاع از ناموس و حفظ امنیت حرمسرای خود بودند، برای سرپرستی حرمسرای خود از مردان اخته استفاده می کردند و از همین روی اخته بودن هم به معانی خواجه اضافه شد.
...
[مشاهده متن کامل]

خواجه ها را در اوایل نوجوانی، بین هفت تا ۱۰ سالگی اخته می کردند و بدین ترتیب بعد از اخته کردن به آن ها خواجه، اخته یا آغا می گفتند. ظاهر آنها بیشتر زنانه بود و سنشان از ظاهرشان قابل تشخیص نبود. این خواجگان هم از اسیران سیاه پوستان آفریقایی و هم سفید پوستان قفقازی بودند. بعض اوقات خلافکاران و مجرمینی که تجاوز انجام داده بودند، اخته می شدند. پس از اخته شدن، اگر زنده می ماندند زندگی به کامشان می شد. چرا که داشتن خواجه سفید پوست عنصری تجملی در دربار به حساب می آمد.
قیمت یک خواجه حداقل سه برابر سایر غلامان بود. خواجه� باشی و سر خواجه �ها اغلب درآمد خوبی داشتند و حقوق خوبی دریافت می کردند. آن ها نه تنها اتاقی در اندرونی که خانه ای هم در شهر داشتند. ناصرالدین شاه در نهایت پس از مرگ خواجه ها صاحب دارایی های آنها می شد، در نتیجه در رسیدگی به آنها کم نمی گذاشت.

خواجه نام طایفه ای از ایل بزرگ اسیوند و نام روستایی درشهرستان لالی است
خواجه از کلمه تورکی قوجا به معنی پیر و بزرگ گرفته شده
ماخوذ از قوجا ترکی است بزرگ و محتشم
خواجه در فارسی یعنی کسی که آلت تناسلی ذکر نداره
کلمه تورکی به معنی بزرگ - پیر - مرشد در تلفظ تورکمنی خوجا در تلفظ ازربایجان گوجا ودر تلفظ ترکی اناتولی کوجا هست و بصورت خواجه وارد زبان فارسی شده .
خایه کشیده. [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ دَ /دِ ] ( ن مف مرکب ) خصی کرده. اخته کرده. ( آنندراج ) . اخته. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 379 ) . مجبوب.
هم معنی خواجه : آقا
خواجه یعنی خواهنده جاه ومقام، ریاست طلب، صاحب نفوذ، انسان ذی نفوذ، صاحب رشته وروش نفوذ بر مردم یا دولت مانند نفوذ بر شاهان با طبع شعری داشتن ، کدخدامنش، بخشدار محلی، واسط ورابط بین دولت ومردم محلی، ماموری
...
[مشاهده متن کامل]
که خواستار نزدیک سازی طبع حکومت با طبع مردم باشد، مسئول پذیرایی از امرای بالادست محلی وحکومتی، سلطان سلطنت ملوک الطوایفی

اگر بخواهیم پیشینه خواجه را در تمدن و تاریخ ایران زمین بررسی کنیم این کلمه که شکل تغییر یافته خدایچه یا خدای کوچک است ، در آیین مهر و میترا به بزرگان این مذهب گفته میشد و انان را تا مقام میترا بالا میبردند
...
[مشاهده متن کامل]
و به عنوان خدایچه پس از میترا مورد ستایش قرار میدادند ، پس از آیین میترا و مهر در دین زرتشت که این آیین مورد تلطیف و تغییرات گسترده ای و اختلاط با عیین مهر گشت ، هنوز این بزرگان آیین مهر بودند که در عیین زرتشت نیز جایگاه خود را حفظ کردند ، مغان نه پس از زرتشت که به قبل از زرتشت و آیین مهر مربوط میشود که اسناد زیادی در این رابطه از گات ها گرفته تا آیین مهر هاشم رضی و نوشته گریتر و ••• این پیشوند در عیین زرتشت هم حضور پر رنگ داشت و مغان به بزرگان خود خواجه میگفتند و در زمان ساسانی نیز که به گواه تاریخ عملا ریشه پادشاهانشان در مغان نهفته است ( سیسرو ) به بزرگان و نجیب زادگان دربار لقب خواجه میدادند ( لوکوئید ) ، این پیشوند تا به عصر امروز در بازماندگان مغان که امروزه با تغییر شکلهای کلامی از مگ ، مغ ، مگو ، مغو ، مگی ، ماگو ، موگو ، ماگوی ، ماگویی ، که پیشینه ان در قلمرو ماد ( تاریخ هرودت ) و همچنین در ایل بختیاری با بیشترین قلمرو ایلی در همین زمان و تجزیه مکرر این قوم در بازه های مختلف تاریخی که اسناد ان موجود است و نام روستاههای این قوم که هنوز نامهای گیتایی است وجود دارد و در همین زمان نیز موگوییان بزرگ خود را به نام خواجه مینامند ، تجزیه این ایل در بازهای مختلف تاریخی باعث وجود این پیشوند در سایر طوایف نیز میباشد ، ایران نامک مینویسد در عصر ساسانی اینان جهت بسط حکومت و مذهب در قلمرو ساسانی به اقسی نقاط این قلمرو گسیل شده اند و دلیل وجود این پیشوند در سایر نقاط کشور نیز توجیح علمی و تاریخی دارد

مجبوب . [ م َ] ( ع ص ) ساده کرده . ( مهذب الاسماء ) . خصیه برآورده . ( از منتهی الارب ) . اخته و خایه کشیده . ( ناظم الاطباء ) . مرد شرم از بیخ بریده . ( از اقرب الموارد ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . بریده شرم و گندبریده . خایه بریده . مقطوع . ( یادداشت ایضاً ) : و بسیار باشد که به سبب این ریشها قضیب را گر خایه را بباید برید و مردم را خصی باید یا مجبوب و یا ممسوح . ( ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- خصی مجبوب ؛ خواجه ٔ خایه کشیده . ( ناظم الاطباء ) .
|| جب ؛ انداختن هر دو سبب مفاعیلن است ، �مفا� بماند فَعَل بجای آن نهند و فعل چون از مفاعیلن منشعب باشد آن را مجبوب خوانند یعنی خصی کرده به سبب آنکه هر دو سبب از آخر آن انداخته اند. ( المعجم چ دانشگاه ص 52 ) .

خصی بصی. [ خ َ صی یُن ْ ب ِ صی یُن ْ ] ( ع ص مرکب، از اتباع ) خایه کشیده. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
کنده خایه ؛ آنکه خایه ٔ او را برآورده باشند. خصی. ( فرهنگ فارسی معین ) . اخته و خایه برآورده. ( ناظم الاطباء ) . خصی کنده شده. ( آنندراج ) .
خواجه:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "خواجه " می نویسد : ( ( خواجه می تواند بود که از خوتایْ چگ xwatāyčag ، کِهینه ی ( =مصغر ) خوتای در پهلوی برآمده باشد. ریخت فرجامین آن در پارسی" خدا یچه" می توانست بود؛ ما شاید از آن روی که خدای در این زبان در معنی آفریدگار به کار می رود، این ریخت کاربرد نیافته است و ریختی کهن تر از آن:" خواجه" به کار رفته است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( زمانه برین خواجهٔ سالخورد
همی دیر ماند تو اندر نورد. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 279. )
خواجه نیز مخفف و مصغر ( خوتای ) با الحاق � یزه – یجه � که از ادات تصغیر است باشد یعنی خدای کوچک و شاه کوچک که بتدریج همچنانکه خداوند � خوند � شده است ( خود ایچه ) نیز خواجه شده است . ملاحظه شود در � خواندگار � لقب سلاطین آل عثمان که مخفف � خداوندگار است و � خوند عالم � و � میر خواند � و � خواند میر � و � خاوند شاه � و � خوند � و � آخوند � که همه مخفّف � خداوند � است این دو لغت ( خداوند و خواجه � از القاب بسیار محترم قرون اوّل اسلامی است � خداوند � لقب پادشاهان و � خواجه � لقب صدور بوده است . و این لقب تا قرن هشتم نیز به قوت خود باقی است و در اشعار شیخ سعدی و خواجه حافظ و سایر شعرای معاصر ایشان و در کتب تواریخ و غیره این القاب را به معنی قدیم خود می بینیم و صدور بزرگ چون : خواجه رشید الدین فضل الله و امرائی چون خواجه علی سربدار به این لقب مشرفند . لیکن به قرائن زیاد دیده می شود که در قرن هشتم و نهم این دو لقب دستمالی و مبتذل می شود ( مثل لقب خان و بیگ و میرزا و امیر و جناب و حضرت و اجل و اشرف در عصر اخیر و اشخاصی که نه پادشاهند لقب � خداوند � به خود می بندند چون � خواندمیر و میر خواند � و ( خداوندشاه ) و غیرهم و گروهی که وزیر نیستند نیز لقب خواجه می گیرند . چون � خواجوی کرمانی � که احتیاط کرده و آنرا مصغّر ساخته ولی شاگردش � خواجه حافظ � ( اگر این لقب در زمان حیات به او داده شده باشد ) و هزاران تاجر مسیحی و جهود چون ( خواجه شمعون و خواجه بغوز ، و خواجه فلان و خواجه بهمان . بنابراین در دوره ی سلطنت تیموریه و آق قویونلو و قره قویونلو و صفویه و سایر سلسله های بعد این القاب به سبب ابتذال نابود می شود . یعنی دیگر بزرگان بدان اعتنا نمی کنند و تا مدتی � خداوند � به شکل مخفّف � خوند � لقب ملاّها ی بسیار معتبر چون � آخوند ملاصدرا � و نظایر او بوده و بعد آنهم مبتذل شده و نابود گردید و لقب ( خواجه ) هم به کلّی نابود گردید هر و فعلاً خداوند یک معنی عام دارد که گاهی نسبت به پدر و بزرگتر تعارف می شود و یک معنی خاص که نام باریتعالی است در صورتی که معنی اخیر مجازی است �

کلمه ی خواجه به معنی پیر و بزرگ واژه ای فارسیست که با کلمه ی خوجه و قوجا در ترکی و واجه در بلوچی به همین معانی همریشه است.
برخی منابع گمان کرده اند که این واژه تغییر یافته ی کلمه ی خوتای چک ، یا خدای جه به معنی خدای کوچک است که البته این تصور غلط است.
تیره خواجه طایفه اورک ایل دینارونی ایل هفت لنگ ایل بزرگ بختیاری قوم لر
ساکن خوزستان. بختیاری. اصفهان
آن خانه لطیف است ، نشان هاش بگفتید
از خواجه آن خانه ، نشانی بنمایید
تیره خواجه وند طایفه مال احمدی منجزی ایل بختیاروند
اومایک
بی بی سکینه
سبز آباد
تو بزان اومایک
شوشتر
فریدونشهر
کوهرنگ
فلارد لردگان
مسجدسلیمان
محل سکونت تیره خواجه طایفه اورک
روستای های ده بالا و ده پایین
شهر دهدز شهرستان ایذه استان خوزستان
چرا معنی قدیمی خواجه بزرگ و سرور هست
الان بخاطر فیلم های ماهواره و. . . معنی بد خواجه بولد شده.
نباید این رو فراموش کنیم که خواجه اصالت پارسی و ایرانیست که از نسل های دور باقی مانده. . این همان جنگ و نرم و زبانی هست که راه افتاده من واقعا متاسف و ناراحتم بابت این مسیله که بزرگترین نام ها و اشخاص رو داریم میبریم زیر سوال
...
[مشاهده متن کامل]

لطفا دربارش فکر کنیدو نشر بدید همچین موضوعی رو

تیره خواجه طایفه اورک ایل دینارونی
حاج قاسم
بندر
جان محمد
ملک محمد
مرتضی
پارسا
آقا ( متضادخانم )
مردنجیب ودارای اصالت ( دربلوچی واجه )
خواجه یکی از تیره های بزرگ طایفه شهنی در قوم با شرافت و اصالت بختیاری میباشد, فرهنگ طوایف خود در پاسداشت ریشه و اصالت تعریف میشود, یعنی برای این دانستن طوایف مهم است که هر شخص بداند ریشه و اصالتش چیست و همواره به یاد داشته باشد که از چه قوم با شرافتی به عمل امده, و عزت و شرافتش را مهمترین چیز بداند
خواجه خسرو امامزاده ای است در روستای شهریار فلارد که مردم خیلی واسش احترام قائلن و همیشه واسه محرم اونجا عذاداری میکنن و زیاد ازش معجزه دیدن
خواجه٬نام طایفه ایست درشهرستان مسجدسلیمان وهمچنین خواجه آباد٬نام منطقه ایست در همین شهر
خواجه آباد روستایی در شمالی ترین نقطه خوزستان
نزدیک شهر لالی . بسیار سرسبز
1. خواجه= خدای چه: سرور و بزرگ زاده
2. خواجه= خایه چه: بی خایه و اخته و نازا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس