واقف
/vAqef/
مترادف واقف: آگاه، باخبر، بیدار، خبیر، شناسا، عارف، مخبر، مسبوق، مستحضر، مطلع، وارد، بانی، وقف کننده
متضاد واقف: بی خبر
برابر پارسی: آگاه، دانا
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: آگاه، دانا، با خبر، مطلع، ( در فقه، در حقوق ) آن که مالش را برای استفاده در راه هدف عام المنفعه به موجب عقد خاصی اختصاص دهد، ( در قدیم ) مراقب، مواظب
برچسب ها: اسم، اسم با و، اسم پسر، اسم عربی
لغت نامه دهخدا
ای خدا ای قادر بی چند و چون
واقفی از حال بیرون و درون.
مولوی.
گر دوست واقف است که بر ما چه میرودباک از جفای دشمن و جور رقیب نیست.
سعدی.
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت.
حافظ.
گر چه راهی است خطرناک ز ما تا بر دوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی.
حافظ.
ای سپاهت را ظفر لشکرکش و نصرت یزگ نی یقین بر عرض و طول لشکرت واقف نه شک.
نصیرای همدانی ( از آنندراج ).
وحشی از دست جفا رفت دلم واقف باش که نیفتد سرو کارت به جفاکار دگر.
وحشی ( از آنندراج ).
فولاد شود آب ز خونگرمی زخمم بر تن چو زنی تیغ ستم واقف من باش.
( از آنندراج ).
- واقف آمدن ؛واقف شدن. واقف گشتن. واقف گردیدن آگاه شدن : صد هزار جان فرو شد هر نفس
کس نیامد واقف اسرار تو.
عطار.
- واقف داشتن ؛ آگاه کردن. واقف گردانیدن. واقف کردن. با خبر کردن. در جریان کار گذاشتن : مرا بر هیچ حال واقف نمی دارند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328 ).- واقف کار ؛ کارآزموده. باتجربه. ( از آنندراج )( ناظم الاطباء ). هوشیار. دانا. ( ناظم الاطباء ).
- واقف حال ؛ کارآزموده. باتجربه. هوشیار. دانا. ( ناظم الاطباء ).
|| ایستاده.( از یادداشت مؤلف ). || ایستاده شونده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). آن که می ایستد و باز می ایستد. ( ناظم الاطباء ). ج ، وقف و وقوف. || در اصطلاح فقهی کسی که چیزی را وقف می کند و در راه خدا حبس می نماید. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). وقف کننده. آنکه وقف کرده است.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - داننده مطلع مستحضر باخبر . یا واقف حال . ۱ - مطلع . ۲ - کار آزموده مجرب . یا واقف کار . کار آزموده مجرب . یا واقع بودن . مطلع بودن آگاه بودن : (( او را جاجبی بود که بر قضایای سر او واقف بودی و هیچ چیز از او پنهان نداشتی . ) ) ۲ - آنکه می ایستد ایستنده . ۳ - کسی که خوددرزمان حیا ملکی راوقف کند و یا وصیت نماید که پس از مرگش دیگری ملکی از آن او را وقف کند جمع ( عربی ) واقفین .
مولوی میران محیی الدین متخلص به واقف برادر عینی شایق شاعر است بسال ۱۲٠۵ قمری دراود گیر هند بدنیا آمد پس از تحصیل فارسی بفرا گرفتن عربی در نزد علائ الدین لکهنوی پرداخت و پیش مولوی خبیر الدین فایق به آموختن رمز سخن پرداخت و از خال خود شاه منصور قادری مراتب آداب سلوک را آموخت .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. داننده و آگاه.
۳. [قدیمی] ایستاده، بازایستاده.
جدول کلمات
مترادف ها
بانی خیر، نیکوکار، ولینعمت، واقف، صاحب خیر
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
اهل وقوف ؛ کارآزموده. باوقوف. ( ناظم الاطباء ) . آگاه. اهل خبرت.
حقوق
آگاه بودن
چیزی را قبول داشتن
چیزی را قبول داشتن
ایستاد
کسی که مالی را وقف کند
داننده ، آگاه، متضاد بی اطلاع
داننده