اعمیاء

لغت نامه دهخدا

اعمیاء. [ اِ م ِ ] ( ع مص ) نابینا گردیدن : اِعْمای َ اعمیاءً؛ نابینا گردید. و قد تشدد الیاء فیقال : اِعْمای َّ کاحمرَّ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نور هر دو چشم از بین رفتن. اِعْمای َ الرجل یَعْمای ُ و اِعْمای َّ یَعْمای اعمیاءً؛ بمعنی عَمِی َ و اصل اِعْمای َ بتخفیف الیاء اِعْمای َّ بتشدیدها من باب افعال َّ حذفت احدی الیائین شذوذاً للتخفیف. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس