اعناء

لغت نامه دهخدا

اعناء. [ اِ ] ( ع مص ) رنجانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رنجانیدن و بدین معنی یائی باشد. ( ناظم الاطباء ). به تعب و رنج انداختن. ( از اقرب الموارد ). || سر نامه نوشتن و نشان کردن کتاب را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سر نامه نوشتن و نشان کردن کتاب را و به این معنی یائی باشد. ( ناظم الاطباء ). عنوان قرار دادن کتاب را. ( از اقرب الموارد ). || در بند ماندن بندی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به این معنی یایی باشد. ( ناظم الاطباء ). || خوار گردانیدن. به این معنی واوی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فروتن ساختن کسی را: اعناه اعناءً؛ اخضعه. ( ازاقرب الموارد ). فروتن گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || رویانیدن و آشکار ساختن زمین گیاه را. به این معنی واوی باشد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ظاهر گردانیدن و برویانیدن زمین گیاه را. ( از اقرب الموارد ). برویانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). یقال : «مااعنت الارض شیئاً»؛ ای ماانبتت و کقوله : «و یأکلن ما اعنی الولی فلم یلث » قوله لم یلث ؛ ای لم ینقص منه شیئاً. ( اقرب الموارد ).

اعناء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عِنو، بمعنی کرانه آسمان و گروه مردمان از قبایل مختلف. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). ج ِ عِنو، یعنی جوانب و نواحی و گروه مختلف از مردمان. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عنو شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس