اغماض

/~eqmAz/

مترادف اغماض: بخشایش، چشم پوشی، عفو، گذشت

برابر پارسی: چشم پوشی، گذشت

معنی انگلیسی:
charity, condonation, forbearance, remission, sufferance, connivance, indugence

لغت نامه دهخدا

اغماض. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ غَمض ، زمین پست و نرم و زمین مغاک. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). ج ِ غمض ، زمین مطمئن. ( از اقرب الموارد ).

اغماض. [ اِ ] ( ع مص ) حقیر و خوار شمردن کسی را چشم : اغمضت العین فلاناً اغماضا. ( منتهی الارب ). حقیر و خوار شمردن چشم فلان را. ( ناظم الاطباء ). || پیشی گرفتن از کسی سپس پیشی گرفتن وی در برابر دویدن. ( منتهی الارب ). پیشی گرفتن فلان از بهمان پس از آن که بهمان در دویدن پیشی گرفته بود. ( ناظم الاطباء ). در مسابقه پیشی گرفتن بر کسی پس از آن که کس پیشی گرفته بود. ( از اقرب الموارد ). || محابا کردن در خرید و فروخت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). خواستار کم کردن از بهای چیزی شدن بسبب پستی آن و فزونی خواستن متاع : اغمض فی السلعة؛ استحط من ثمنها لردأتها و استزاده منها. ( از اقرب الموارد ). و منه قوله تعالی : «لاتیمموا الخبیث منه تنفقون و لستم بآخذیه الا ان تغمضوا فیه » ؛ ای لاتنفق فی قرض ربک خبیثاً فانک لو اردت شرأه لم تأخذه حتی تحط فی ثمنه. ( منتهی الارب ). || آسان داشتن از کسی درخرید و فروخت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آسان فراگرفتن در معامله. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).آسان گرفتن در معامله. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). آسان گرفتن در خرید و فروش. ( از اقرب الموارد ). آسان گرفتن در معاملت. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || چشم فروخوابانیدن. یقال : اغمض لی فیما بعتنی کأنک ترید الزیادة منه لردائته و الحط من ثمنه. ( از منتهی الارب ). چشم فروگرفتن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). چشم فروخوابانیدن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پلکهای چشم بر هم فروخوابانیدن. ( از اقرب الموارد ). چشم فروکردن. ( المصادر زوزنی ). چشم فاکردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || باریک کردن دم شمشیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). باریک گردانیدن لبه شمشیر: اغمض حد السیف ؛ رققه. ( از اقرب الموارد ). کرانه شمشیر تُنُک کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || یقال : ما اکتحلت اغماضاً؛ یعنی دمی نخفتم. ( منتهی الارب ). || سخن غامض و باریک معنی گفتن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( ع اِمص ) چشم پوشی. ( از منتخب بنقل غیاث اللغات ). مأخوذ از تازی. چشم پوشی. صرف نظر. تغافل. اهمال. ( ناظم الاطباء ). گذشت. ( از یادداشت مؤلف ) : هرکار که بقصد نقض عهد منسوب نباشد مجال تجاوز و اغماض فراختر باشد. ( کلیله و دمنه ). زلات او بنظر عفو و اغماض ملاحظه می افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 341 ). بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

چشم فروخوابانیدن، چشم برهم نهادن، چشم پوشی کردن ، چشم پوشی
۱ - ( مصدر ) چشم خود خوابانیدن چشم فرو کردن آسان گرفتن . ۲ - ( اسم ) چشم پوشی گذشت . جمع : اغماضات .
زمین پست و نرم و زمین مغاک

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) چشم پوشی کردن ، نادیده گرفتن . ۲ - (اِمص . ) گذشت ، چشم پوشی .

فرهنگ عمید

۱. چشم پوشی از گناه یا خطای کسی، چشم پوشی کردن.
۲. [قدیمی] چشم خواباندن، چشم بر هم نهادن.

مترادف ها

connivance (اسم)
چشم پوشی، اغماض، اجازه ضمنی

tolerance (اسم)
بردباری، اغماض، تحمل، تاب، سعه نظر، قدرت تحمل نسبت به دارو یا زهر

پیشنهاد کاربران

چشم پوشی
انتقام نگرفتن ، گذشت کردن
اغماض درسازمانهای اداری ) عدم اهمیت و وقت کشی وبی ارزشکردن به خواسته ارباب رجوع وفراهم کردن دور باطل
گذشت٬نادیده گرفتن
اغماض=تنگی دریچه بطن چپ قلب دریچه میترال
اغماض=استکاف ورزیدن از بیان حقیقت
اغماض شهود=شاهدی که از شهادت خود داری میکند
اغماض=گویانکردن مشاهدات و مشاهده ها
اغماض=پنهان کردن حقیقت
اغماض= نادیده گرفتن نیکی و نکویی و خوبی
پرده افکنی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس