ای عجبی

لغت نامه دهخدا

ای عجبی. [ اَ / اِ ع َ ج َ ] ( صوت مرکب ) ای عجب. ترکیبی است برای بیان تعجب و شگفتی :
خون انگور فراز آر یا خون مویز
که مویز ای عجبی هست به انگور قریب.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 6 ).
رزبان گفت چه رایست و چه تدبیر همی
...........................................................
بمرند این بچگان گرسنه برخیر همی
بیم آن است که دیوانه شوندای عجبی.
منوچهری.
اگر همیشه بشادیش خواهم ای عجبی
چرا همیشه به تیمار خواهدم هموار.
عنصری.

فرهنگ فارسی

برای اظهار تعجب و شگفتی بکار رود ای شگفتا بکار رود ای شگفتا . ای شگفت .

پیشنهاد کاربران

ای شگفت ؛ یا للعجب. عجبا. شگفتا. ای عجب. چه بسیار عجیب. ( یادداشت مؤلف ) :
آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت !
همچنان چون شیشه سیمین نگون آویخته.
فرالاوی.
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت !
...
[مشاهده متن کامل]

بی گاه دود زردم همواره سرف سرف.
کسایی.
سپهبد برانگیخت اسب ای شگفت !
به نوک سنان زآن سری برگرفت.
فردوسی.
بزد دست و ریش شهنشه گرفت
به خواری کشیدش به خاک ای شگفت !
فردوسی.
ببوسید رستهم تخت ای شگفت !
جهان آفرین را ستایش گرفت.
فردوسی.
تن شاه از آن آسیا برگرفت
همان آسیابان ببین ای شگفت !
فردوسی.
شه از آنکه عالم گرفت ای شگفت !
من آنرا گرفتم که عالم گرفت.
نظامی.
کسی را نصیحت مگو ای شگفت !
که دانی که در وی نخواهد گرفت.
سعدی.

بپرس