بسر رفتن

لغت نامه دهخدا

بسر رفتن. [ ب ِ س َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) بسر افتادن. ( آنندراج ). || لبریز شدن دیگ جوشان. بجوش آمدن و از سر ریختن آب در ظرف غذا. به غلیان آمدن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
دل نزار و تن بردبار خواهد عشق
که از نسیم بجوش آید و بسر نرود.
نظری ( از آنندراج ).
ظرفی بهم رسان که مبادا بسر روی
منصور را کمند بلا در گلو کنند.
نظری ( از آنندراج ).
رجوع به سر رفتن شود.
|| انجام شدن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- بسر رفتن کار ؛ انجام شدن کار. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- انجام شدن. ۲- بجوش آمدن و از سر ریختن آب در ظرف غذا بغلیان آمدن یا بسر رفتن کار . انجام شدن کار.

پیشنهاد کاربران

بپرس