بسر زدن

لغت نامه دهخدا

بسر زدن. [ ب ِ س َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) و بسر کردن. بسر بردن. بآخر رسانیدن چیزی را. ( آنندراج ). || با دست روی سر زدن در موقع پریشانی و بدبختی. ( فرهنگ فارسی معین ). || موافقت کردن با چیزی. ( آنندراج ). و رجوع به بسر بردن شود. || فکر و خیالی غفلةً در سر کسی آمدن : فلانی بسرش زد که آن کار را بکند. ( فرهنگ فارسی معین ). || دیوانه شدن : بسرش زده. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- با دست روی سر زدن در موقع پریشانی و بدبختی . ۲- باخر رسانیدن چیزی را . ۳- موافقت کردن با چیزی . ۴- ( مصدر ) فکری و خیالی غفله در سر کسی آمدن :( فلانی بسرش زد که آن کار را بکند. ) ۵- دیوانه شدن : بسرش زده .

پیشنهاد کاربران

بپرس