رخشان

/raxSAn/

مترادف رخشان: تابنده، تابان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، نیر

متضاد رخشان: تیره، کدر

معنی انگلیسی:
luminous, shining

فرهنگ اسم ها

اسم: رخشان (دختر) (فارسی) (تلفظ: raxšān) (فارسی: رَخشان) (انگلیسی: rakhshan)
معنی: درخشان، روشن و تابان، درخشنده، ( = درخشان )
برچسب ها: اسم، اسم با ر، اسم دختر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

رخشان. [ رُ ] ( نف ) رَخْشان. رخشا. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( از برهان ). صفت فاعلی است از رخشیدن با معنی مبالغه در مفهوم فروزان. ( از شعوری ج 2 ص 12 ). تابان. روشن. ( از برهان ) ( رشیدی ) ( کشف اللغات ) ( لغت محلی شوشتر ) ( غیاث اللغات ). درخشان. ( لغت فرس اسدی نسخه خطی کتابخانه نخجوانی ). تابنده. فروزان. بَرّاق. درخشان. در حال رخشیدن. نیر. نیره. انور. منیر. منیره. لامع. لامعه. متلألی ٔ. باتلألؤ. آبدار. مضی ٔ. واضح. لامح. لایح. ( یادداشت مؤلف ). دُلامِص. دُلَمِص. دُمالِص. دُمَلِص. ( منتهی الارب ). و رجوع به رَخْشان شود.

رخشان. [ رَ ] ( نف ) رُخْشان. صفت فاعلی حالی از رخشیدن. تابان و روشن و درخشان. ( ناظم الاطباء ). صفت مشبهه از رخشیدن. ( فرهنگ نظام ) :
نشسته بر او شهریاری چو ماه
ز یاقوت رخشان به سر بر کلاه.
فردوسی.
بدو گفت شاپور شاه اورمزد
که رخشان بدی او چو ماه اورمزد.
فردوسی.
که روشن شدی زو [ یاقوت ] شب تیره چهر
چو ناهید رخشان بدی بر سپهر.
فردوسی.
یکی طوق روشن تر از مشتری
ز یاقوت رخشان دو انگشتری.
فردوسی.
بگردید بر گرد آن شهر شاه
زمین دید رخشان تر از چرخ و ماه.
فردوسی.
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لاله سنبل حجابی یا مه عنبرنقاب.
عنصری.
با رخی رخشان چون گرد مهی بر فلکی
بر سماوات عُلا برشده ز ایشان لهبی.
منوچهری.
دو رخ رخشان تو گلنار گشت
بردل من ریخته گلنار نار.
منوچهری.
از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری
چون بر پرند و ششتری پاشیده دینار و درم.
لامعی.
شب من روز رخشان کرد خواجه
به برهانهای چون خورشید رخشان.
ناصرخسرو.
در بر خورشید رخشان کی پدید آیدسُها
در بر دریای جوشان کی پدید آید شَمَر.
ناصرخسرو.
خلایق خاک و اوابر بهاری
ضمایر چون شب و او روز رخشان.
ناصرخسرو.
مگر روز قیفال او راند خواهد
که طشت زر از شرق رخشان نماید.
خاقانی.
وآن شرارم که به قوت برسم سوی اثیر
چون شهاب اختر رخشان شدنم نگذارند.
خاقانی.
دُرج بی گوهر روشن به چه کاربیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

درخشان، تابان، رخشاهم گویند
( صفت ) رخشنده درخشنده درخشان تابان .
یا رخشان صفت فاعلی حالی از رخشیدن تابان و روشن و درخشان .

فرهنگ معین

(رَ ) (ص فا. ) رخشنده ، تابان .

فرهنگ عمید

درخشان، روشن، تابان.

مترادف ها

lustrous (صفت)
پر جلوه، رخشان، رخشنده، فروزنده

پیشنهاد کاربران

رخشان در بلوچستان پاکستان ، نام چندین مکان هست که عبارتند از ، کوهستان رخشان، رودخانه رخشان ، دره رخشان و منطقه رخشان و بخش غربی بلوچستان پاکستان شامل ، نوشکی، دالبندین، آران، چاقی، کویته را منطقه رخشان
...
[مشاهده متن کامل]
گویند که اکثر ساکنان ان از ایل رخشانی هستند و از همه مهمتر به زبان رخشانی یکی از گویش های بلوچی تکلم می کنند

رخشان نام محله ی قدیمی از روستای ادملا بوده که از املاک ( ( رخش سوارقلی خان ) ) محسوب میشده است. خاندان داداش باکر در ادملا اکنون از وارثین و ساکنان این محله ی قدیمی در ادملا می باشند.
منبع: کتاب ادملاوند و شجره نامه اشاداد محسن داداش پور باکر
متلالی=درخشان، مشعشع هستش

بپرس