زده

/zade/

مترادف زده: خورده، ضربت دیده، مصدوم، مضروب، بی رغبت، بی میل، دلزده، متنفر، منزجر، وازده، بیدخورده، بریده

معنی انگلیسی:
disinclined, cloyed, beaten, struck, stricken, afflicted, smitten, blase, hole, jaded, sick, fed

لغت نامه دهخدا

زده. [ زَ دَ / دِ ] ( ن مف )بمعنی خورده باشد که از چیزی خوردن است. ( برهان ). خورده شده. ( آنندراج ). خورده. ( ناظم الاطباء ) ( شرفنامه ٔمنیری ). بمعنی خورده آمده. ( جهانگیری ) :
ای زده چون عقل و روح لقمه انوار علم
وی شده چون جد و باب طعمه ارباب ظن.
ابوالمفاخر رازی ( از جهانگیری ).
|| مضروب. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مضروب. مسکوک : سیم زده ؛فضه مسکوک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
سیپدسیم زده بود و دُرّ و مرجان بود
ستاره سحری قطره های باران بود .
رودکی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
ستارگان چو درمها زده ز نقره خام
سپید و روشن و گردون چو کلبه ضراب.
امیرمعزی ( یادداشت ایضاً ).
|| آسیب واردآمده. ( فرهنگ فارسی معین ). مضروب. کتک خورده : مردمان زبان فرا بوسهل گشادند که زده و افتاده را توان زد و انداخت. مرد آن است که... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177 ). || محلوج. واخیده. فخمیده. فلخیده. مندوف. شیده. منفوش. حلیج : پنبه ٔزده. پشم زده. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || کوفته شده. ( ناظم الاطباء ). کوفته. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از آنندراج ) : علی تکین زده و کوفته امروز از ما بیست فرسنگ دور است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 358 ). با هر کسی که در این معنی سخن می گوئیم نمی یابیم جوابی شافی که سالار و محتشم ، زده و کوفته این قومند و روا میدارند که پیچیده ماند تا ایشان را معذور داریم. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 593 ). || ملول و مغموم از رنج و الم. ( ناظم الاطباء ). دلزده. بی رغبت. متنفر. || ضربان یافته. || ربوده. دزدی شده. ( فرهنگ فارسی معین ) : کاروان زده و کشتی شکسته و مرد زیان رسیده را تفقد نماید. ( مجالس سعدی ص 22 ). || از حدیده عبور داده : زر زده. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زر زده شود. || پیراسته و بریده را نیز گویند که از قطع کردن باشد. ( برهان ). پیراسته و مطبوع و بریده. ( آنندراج ). بریده ( شاخه های زیادی درخت ). پیراسته. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). بریده و مقطوع و تراشیده. ( ناظم الاطباء ). || آراسته و مزین و زینت داده را هم می گویند. ( برهان ). آراسته. ( جهانگیری ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آراسته. مزین. ( فرهنگ فارسی معین ). زینت داده شده. ( ناظم الاطباء ). آراسته. ( جهانگیری ). || قرارداده. جای داده. کشیده : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آسیب وارد آمده کوفته . ۲ - ضربان یافته . ۳ - مغلوب . ۴ - ربوده. ۵ - دزدی شده . ۶ - سکه زده مضروب . ۷ - هم زده . ۸ - آراسته مزین . ۹ - بریده ( شاخه های زیادی درخت ) پیراسته . ۱٠ - فرسوده کهنه . ۱۱ - دلزده بی رغبت متنفر . ۱۲ - از حدیده عبور داده زر زده . ۱۳ - زدگی پارگی : [[ این پارچه زده دارد ]] . ۱۴ - ساکن ( حرف ) : [[ ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده ... ]] ( جهانگیری ) .
بمعنی خورده باشد که از چیزی خوردن باشد آسیب وارد آمده کوفته شده محلوج ملول ضربان یافته ربوده از حدیده عبور داده پیراسته و بریده آراسته و مزین و زینت داده گشوده و فاش شده شمشیر کارگر شده لکها که در چیزی افتد از صدمه و اصطکاک چرخ وارده و گردون نظم و ترتیب صف و قطار خط و تحریر

فرهنگ عمید

۱. زده شده.
۲. کوفته، آسیب دیده.
۳. فرسوده.
۴. ساییده و سوراخ شده.

واژه نامه بختیاریکا

زِیدِه

مترادف ها

beaten (صفت)
چکش خورده، مغلوب، کوبیده، زده، فرسوده، پخت

faulty (صفت)
زده، مقصر، معیوب، ناقص، عیبناک، نکوهیده

پیشنهاد کاربران

بپرس