ساجع

لغت نامه دهخدا

ساجع. [ ج ِ ] ( ع ص ) سخن مقفی گوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مقابل شاعر. رجوع به تاج العروس در ماده ذرع شود. || قصدکننده کلام و غیرآن است. ( شرح قاموس ) ( قطر المحیط ) ( تاج العروس ). راست رو در سخن و جزآن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گویند:فلان ساجع فی کلامه ؛ ای مستقیم لایمیل عن القصد و یقابله الجائر. ( اقرب الموارد ). || شتر ماده دراز است. ( شرح قاموس ). ناقه دراز بالا. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || شتر بطرب و نشاطآورنده در بانگ کردن. ( شرح قاموس )( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). ناقه نشاطآور ببانگ و ناله خود. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( تاج العروس ). || روی معتدل نیکوآفرینش. ( شرح قاموس ).روی نکو و خوب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( تاج العروس ). ج ، سُجَّع و سواجع.

فرهنگ فارسی

سخن مقفی گوی

پیشنهاد کاربران

بپرس