عربی

/~arabi/

برابر پارسی: زبان تازیان، زبان تازی، تازی

معنی انگلیسی:
arabic, arabian, the arabic language

لغت نامه دهخدا

عربی. [ ع َ رَ بی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به عرب. از عرب. عرب عربی ، ای بین العروبة و العروبیة. ( منتهی الارب ). کسی که نسبت صحیح دارد درعرب هرچند که به شهر آرام گیرد. رجوع به عرب شود.
- یاء عربی ؛ یاء معروف ، مقابل یاء فارسی ، یاء مجهول. ( یادداشت مؤلف ).
|| زبان عرب. ( یادداشت مؤلف ). یکی از السنه سامی. ( ایران باستان ص 12 ). || جوسپید. || خوشه جو سپید. ( از منتهی الارب ). || واحد عِراب. ( اقرب الموارد ). رجوع به عراب شود. || ( اِ ) در تداول عامه بگفته صاحب آنندراج نوعی از پاافزار که تمام پا را می پوشاند و آنرا اجلاف ولایت میپوشند و گوید از اهل زبان بتحقیق پیوسته است. ( آنندراج ) :
عجم است آن عربی دوز و منش هندویم
چون کنم یاد از آن مه ، عربی میگویم
گاه همچون عربی سینه من سازد چاک
سختیان وار گهی تیغ کشد بر رویم
بسکه غلطید براهش در اشکم چون گوی
تکمه ها بر عربی بست قطار از کویم
آبخورد عربی را چو رساند برلب
حسرتی میخورم و دست ز جان میشویم.
سیفی.

عربی. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) نبی عربی. محمد رسول اﷲ ( ص ) و فی الحدیث «لاتنقشوا فی خواتیمکم عربیا» یعنی در نگین خود نقش لفظ محمد رسول اﷲ کنده نکنید... ( منتهی الارب ).

عربی. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) ابراهیم بن عربی کوفی. راوی است واعمش از وی روایت کند. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).

عربی. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) ابوحامد عربی بن یوسف بن محمد احمدی. فاضل و از مردم فاس مراکش بود. او راست : عقدالدرر، شرح نخبةالفکر، الطرفة. ( از الاعلام زرکلی ).

عربی. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) ابوسلمة الزبیربن عربی البصری. وی از ابن عمر روایت دارد و حمادبن زید و معمر ازو روایت کنند. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).

عربی. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن علی بن محمدالعربی. از مردم سمنان و شیخ صوفیه بود. از ابوالقاسم قشیری سماع حدیث کرد و به سال 528 تا 527 درگذشت. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).

عربی. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) الدرقاوی. ابوعبداﷲ محمدالعربی احمدالحسینی نزیل قبیله از والیه. متوفی به سال 1329 هَ. ق. از دانشمندان است. ( معجم المطبوعات ج 2 ).

عربی. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) حسین بن عربی بصری راوی است. ( از لباب الانساب ).

عربی. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) عبداﷲبن محمدبن سعیدبن عربی الطائفی ، راوی است.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( زبان ) یکی از زبانهای سامی است که قوم عرب بدان تکلم کند و آن با عبری و آرامی و سریانی خویشاوندی دارد زبان تازی .
دهی است از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر جلگه و گرمسیر

فرهنگ معین

(عَ رَ ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - از نژاد عرب . ۲ - زبان مردم عرب .

فرهنگ عمید

۱. زبانی از شاخۀ زبان های سامی که در شبه جزیرۀ عربستان، شمال قارۀ افریقا و کشورهای کویت، عراق، فلسطین، امارات، و چند کشور دیگر رایج است.
۲. (صفت نسبی ) مربوط به قوم عرب: رقص عربی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَرَبِیٌّ: عربی
معنی ءَأَعْجَمِیٌّ: غیر عربی - نامفهوم( اعجمی :کسی که سخن گفتنش غیر عربی و غیر بلیغ است، چه اینکه اصلا عرب نباشد ، یا آنکه عرب باشد ولی لکنتی در زبانش باشد -کسی که نمی تواند درست صحبت کند)
معنی أَعْجَمِینَ: غیر عربها(جمع اعجمی :کسی که سخن گفتنش غیر عربی و غیر بلیغ است، چه اینکه اصلا عرب نباشد ، یا آنکه عرب باشد ولی لکنتی در زبانش باشد -کسی که نمی تواند درست صحبت کند)
معنی تَّنُّورُ: تنور- محل پختن نان(از کلمات مشترک بین عربی و فارسی واحتمالاً اصلش فارسی است)
معنی غَدٍ: فردا(البته همانطور که درفارسی هم میگوییم فردا که پیر شدی منظورمان از فردا دقیقاً روز بعد نیست در عربی نیز همین گونه است)
معنی جَهَنَّمُ: جهنّم - دوزخ (اسمی است از اسمای آتش آخرت . بعضی گفتهاند این لفظ از قول عرب که به چاه بسیار عمیق جهنام میگوید اخذ شده . بعضی دیگر گفتهاند که این کلمه لغتی است فارسی که در زبان عربی شایع شده است . )
معنی فِرْدَوْسِ: بهشت - بالای بهشت (در مورد این کلمه هم ضمیر مذکر استفاده می شود وهم مؤنث و به طوری که گفته شده کلمهای است رومی به معنای بستان و بعضی هم گفتهاند کلمهای است سریانی به معنای تاکستان و اصل آن فرداس بوده ، و بعضی دیگر گفتهاند کلمهای است سریانی و به معنای ...
معنی عُزَیْرٌ: عزیر که یهود او را به زبان عبری عزرا میخواند، همچنانکه نام یسوع وقتی از عبری به عربی وارد شده به صورت کلمه عیسی درآمده ، و بطوری که میگویند کلمه یوحنا ی عبری در عربی یحیی شده است . و این عزرا همان کسی است که دین یهود را تجدید نمود ، بخت النصر مردان ی...
معنی شُعُوباً: نژادها (جمع شِعب اما کلمه شعب در مورد زمین عبارت است از دامنه چند دره که اگر از طرف دامنه نگاه کنی به نظرت میرسد یک زمین است که در آخر ، چند شقه شده ، و اگر از طرف درهها نگاه کنی به نظرت میرسد که چند تکه زمین است که در آخر یکی شده بعضی دیگر گفتهاند ...
معنی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ: به او اشاره ای نادرست می کنند - به او نسبتی نادرست می دهند (الحاد به معنای انحراف است .عبارت "ﭐلَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی ءَایَاتِنَا "یعنی : کسانیکه آیات ما را از جایگاه واقعیش منحرف می کنند و تغییر می دهند و به تفسیر و تأویلی نادرست متوسل می شوند.الح...
معنی سِجِّیلٍ: کلوخ - سنگ گِل(برخی گفته اند اصلش از سجین به معنی آتش است و برخی دیگر گفته اندهمان "سنگ گِل " فارسی بوده که بعدها عربی شده است . بعضی دیگر گفتهاند : این کلمه از سجل گرفته شده که به معنای کتاب است ، گویا که در آن سنگریزهها چیزی نوشته شده که مستلزم ع...
معنی مَسِیحُ: لقب حضرت عیسی بن مریم علی نبینا و علیه السلام (مسیح به معنای ممسوح (مسح شده)است و اگر آن جناب را به این نام نامیدند ، به این مناسبت بوده که آن جناب ممسوح به یمن و برکت و یاممسوح به تطهیر از گناهان بوده و یا با روغن زیتون تبرک شده ممسوح گشته ، چون ان...
ریشه کلمه:
عرب (۲۲ بار)

«عَرَبِیّ» همان گونه که «راغب» در «مفردات» می گوید: به معنای سخن فصیح و روشن است (الفَصیح البیّن من الکلام) و لذا هنگامی که گفته می شود «اِمرأة عروبة» مفهومش این است: زنی که با رفتار و کردارش از عفت و پاکدامنی و محبت خود نسبت به همسرش خبر می دهد.
این احتمال نیز داده شده است که «عربیّ» در اینجا به معنای شریف است، چرا که این کلمه به همین معنا نیز در لغت آمده است.

[ویکی فقه] عربی (قرآن). عربی (قرآن)، یکی از اوصاف قرآن را می گویند.
یکی از اسامی و صفات قرآن «عربی» است: (انا انزلناه قرآنا عربیا)؛ «ما آن را به صورت قرآنی عربی نازل کردیم». . «عربی» در لغت به معنای « زبان عربی » و نیز به معنای « سخن فصیح » آمده است.
معانی لفظ عربی
لفظ «عربی» در قرآن نیز به همین دو معنا آمده است:
← معنای اول
۱. ↑ یوسف/سوره۱۲، آیه۲.
...

مترادف ها

arab (صفت)
عرب، عربی

arabian (صفت)
عربی

arabic (صفت)
عربی، تازی

فارسی به عربی

عربی

پیشنهاد کاربران

بررسیِ واژه یِ ایرانیِ "وادی" به چمِ " آبراه، گذرگاهِ آب، مسیلِ آب، جوی، رود، رودخانه، نهر":
در زبانِ اوستاییِ جوان " وَدَی: vaδay " به چمِ " آبراه، کانالِ آب، گذرگاهِ آب، مسیلِ آب، جوی، رودخانه" بوده است که به ریختِ " وَئیدی:vaiδi" نیز آمده است. این واژه برآمده از واژه یِ " وَد/وَذ " در همین زبانِ اوستایی به چمِ " روان کردن/ شدن، جاری کردن/ شدن، تَر کردن/شدن، آب دادن" بوده است. ترگویه ( =ترجمه ) یِ واژه یِ اوستاییِ " وَدَی"، در زبانِ پهلوی " yōy " بوده است که همان واژه یِ " جوی" در زبانِ پارسیِ کُنونی می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

( برایِ پِی جُستِ این واژه در پَسگشتهایِ ( =منابعِ ) کهن به وَندیدادِ اوستا ( V. 5. 5 ) و ( V. 14. 12 ) و همچنین فرهنگِ اویم - ایوَک ( F. 8 ) نگاه بیاندازید. )
" وَد/وَذ " از زبانِ اوستایی با واژگانِ " ud" و " und " از زبانِ سانسکریت به چمِ " جاری کردن یا شدن، روان شدن، شستشو کردن یا دادن، تَر کردن، حمام کردن" همریشه بوده است. " uda " در زبانِ سانسکریت به چمِ " آب" و واژه یِ " uda. dhi" به چمِ " رودخانه" بوده است.
همانگونه که از وانگاره ( =تصویرِ ) زیر پیداست، کریستین بارتولومه واژه یِ " وَدَی" از زبانِ اوستایی را با واژه یِ " unatti " از زبانِ سانسکریت همبسته و همریشه دانسته است که با کمی بررسی می توان دریافت که خودِ واژه یِ " unatti" در سانسکریت برآمده از واژه یِ " ud" یا " und " در همین زبان می باشد.
پیوندِ آواییِ دو واژه یِ " وَد" ( اوستایی ) و " اود: ud" ( سانسکریت ) :
دگرگونیِ آواییِ "او: u " و " وَ: va" را می توان برایِ نمونه در واژگانِ زیر از زبانهایِ ایرانیِ کهن دید:
1 - ( اورون: urun ) و ( اوروَن: urvan ) از زبانِ اوستایی که ریشه یِ واژه یِ "رَوان" به چمِ " روح" است.
( به پیامِ من در زیرواژه یِ "روان" از همین تارنما بنگرید. )
2 - واژه یِ " وَس" از زبانِ اوستایی به چمِ " خواستن، میل داشتن" که کُنونه یِ این واژه یِ اوستایی " اوس: us" بوده است؛ پس داریم : " وَس: vas" و " اوس: us". ( به وانگاره یِ ( =تصویرِ ) نخست از پیامِ من در زیرواژه یِ " وس" از همین تارنما نگاه بیاندازید. )
3 - ( - sur ) و ( - svar ) از زبانِ اوستایی به چمِ " صبح، بامداد، پگاه"
4 - ( دونمَن:dunman ) و ( dvanman ) به چمِ " ابر، مه، دود" در زبانِ اوستایی؛
( در این باره به پیامِ اینجانب در زیرواژه یِ " دومان" از همین تارنما مراجعه کنید و به رجِ ( =سطرِ ) دهم از وانگاره یِ ( =تصویرِ ) نخست بنگرید. )
و. . . .
در زبانِ وَخی یا واخانی که شاخه ای از زبانهایِ پامیری است، واژه یِ " واد: vād " به چمِ " کانال، آبراه" بوده است و در زبانِ ارمنی نیز واژه " get/gety " به چمِ "رود، رودخانه" .
نکته 1:
ریشه واژه یِ "وادی" در قرآن به روشنی برآمده از همین واژه یِ اوستاییِ " وَدَی: vaδay " می باشد. چمِ آغازینِ این وامواژه در زبان عربی همین بوده است و چمهایِ دیگرِ این واژه در اسلام بنابر گفته یِ خود اسلام شناسان از دلِ این واژه برآمده است.
نکته:
" وَد" در زبانِ اوستایی دارایِ چمهایِ دیگری همچون " هدایت کردن، راهبری کردن، کشاندن، راندن، سوق دادن" بوده است که ریشه یِ واژه یِ " وادینیتَن=واد. ین. یتَن" از زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی بوده است ( در این پیام بیشتر به چمهایِ این واژه نمی پردازم ) .
نکته:
همریشگیِ میانِ واژه یِ اوستاییِ " وَدَی" و واژه یِ ایرانیِ "وادی" و سپس واژه یِ " وادی" در قرآن برایِ نخستین بار در این کارنوشت پیش کشیده شده است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشتها:
1 - رویبرگهایِ 1343 تا 1345 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" ( کریستین بارتولومه )
2 - رویبرگهایِ 1269 و 1270 از نبیگِ " فرهنگِ واژه های اوستا"
3 - رویبرگهایِ 310 تا 312 از نبیگِ " فرهنگ سَنسکریت - فارسی" - پوشینه یکم

عربیعربیعربیعربیعربی
هیچ زبانی پاک از وام واژه نیست.
برای نمونه واژگان زبان انگلیسی، 29 درصد از ریشه فرانسوی، 29 درصد از ریشه لاتین، 6 درصد از ریشه یونانی، 10 درصد از ریشه زبان های دیگر و تنها 26 درصد ریشه در زبان های ژرمنیک ( انگلیسی میانه و کهن، اسکاندیناوی، هلندی و. . . ) دارند. منتها کسی با نگریستن به این واژه ها متوجه ریشه شان نمیشود چونکه این زبان های مبدا همانند انگلیسی ساختار هندواروپایی دارند و با پیشوند و پسوند کار میکنند، و انگلیسی حتی وندهایشان را همراه با کلمات اصیل خود بکار می برد. عربی نیز همینگونه است، برای مثال واژه قانون را از κανών ( kanon ) در یونانی گرفته و از آن قوانین، مقننه، تقنین و. . . را برساخته. یا رواج، ترویج، مروج و. . . را از رواگ در فارسی میانه برساخته. بیشتر واژگان عربی جعل شده از زبان های دیگر مانند اکدی، یونانی و فارسی هستند و چون در قالب دستور زبان عرب رفته اند ریشه یابی آنها برای افراد ناآشنا به علم اتیمولوژی ممکن نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

فارسی با اینکه وام واژه های کمتری نسبت به زبان انگلیسی دارد، ولی به این دلیل که اکثرا ظاهر عربی دارند و در قالب دستور زبان عربی در فارسی استفاده میشوند، بسیار قابل تشخیص تر هستند و این مایه ی ریشخند برخی افراد سودجو یا بی سواد شده. همینطور بیشتر واژه های عربی در فارسی برابر دارند و با گرفتن واژگان عربی فارسی فلج نمیشود، بنگرید به شاهنامه فردوسی و دیگر آثار فارسی سره.

یاسر بلوچ
عَرَبی / اَرَبی
وارون اِنگاشت آمِگان واژه ی عَربی/ اَربی هم ریشه با ایران است و از همین روی است که بسیاری از واژگان اَرَبی و ایری یا پارسی هَم شِرکَند ( مُشتَرَکَند ) :
ایران : ایر - آن
عَرَبی / عَرَب / اَرَبی : اَر - بی
...
[مشاهده متن کامل]

ایر و اَر = آر : آذَر ، آتَش ، هیر ، خورشید
بی در اَرَبی یَنی be = زندگی ، زیست در اینجا آهنگ و مُراد و مَقصود : کَس ، شَخص، فَرد ، انسان یا موجود زنده ؛ در کُل این دو ویس و قوم در دو سوی بزرگترین مرکز تمدنی / کَندار شهریگری : رودهای تیزرود / دجله،
فُرات : بنگرید با :
انگلیسی : flow , آلمانی : fliess = جاری ، شاری ، رَواناب
کارون و کَرخه و خَلیج/ شاخاب/ کَنداب پارس یا خَلیج ِ آر
می زیستند و به آر به مینه ی آذر یا آتش در آسمان و زمین باور داشتند .

معنی:مرتفعان

بپرس