پرنم

لغت نامه دهخدا

پرنم. [ پ ُ ن َ ] ( ص مرکب ) بسیار نداوثاد. پراشک :
که ما نام او در جهان کم کنیم
دل و دیده زال پرنم کنیم.
فردوسی.
- تنباکوی پرنم ؛مقابل کم نم. که آب بسیار بدو آمیخته باشند: من پرنم می کشم.

فرهنگ عمید

آنچه رطوبت بسیار داشته باشد.

پیشنهاد کاربران

بپرس