پزی

لغت نامه دهخدا

پزی. [ پ َ ] ( حامص ) مزید مؤخر که بدنبال بعض کلمات آید از فعل پختن و به کلمه معنی عَمَل پختن و محل پختن دهد: آجرپزی. کوره پزی. صابون پزی. کله پزی. شیرینی پزی. حلواپزی.

فرهنگ فارسی

مزید موخر که بدنبال بعضی از کلمات آید

گویش مازنی

/pozi/ پاشنه & بنیاد – زیربنا - توان ۳مایه

واژه نامه بختیاریکا

از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( ت ) هزارسی؛ ( ط ) زلکی

پیشنهاد کاربران

بپرس