پیام دادن

لغت نامه دهخدا

پیام دادن. [ پ َ دَ ] ( مص مرکب ) پیغام دادن. پیغام فرستادن. پیغام کردن. پیام کردن. پیام فرستادن :
فرستاده آمد بدادش پیام
ز شاه و ز گرسیوز نیکنام.
فردوسی.
تو اکنون ازیدر بشادی خرام
بخاقان بگو آنچه دادم پیام.
فردوسی.
ز شاه و ز گردان بپرسید سام
وز ایشان بدوداد نوذر پیام.
فردوسی.
ایزد پیام داد ترا کاهلی مکن
در کار، اگر تمام شنودستی آن پیام.
ناصرخسرو.
پیام دادم نزدیک آن بت کشمیر
که دل بحلقه زلف تو از چه راست اسیر
جواب داد که دیوانه شد دل تو ز عشق
بره نیارد دیوانه را مگر زنجیر.
معزی.
سوی خسرو شدی پیوسته شاپور
بصد حیلت پیامی دادی از دور.
نظامی.
پیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار
جواب دادی و گفتی میا خوشم بی تو.
سعدی.
این چرا گفتم چرا دادم پیام
سوختم بیچاره را از گفت خام.
مولوی.
و رجوع به پیغام دادن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- پیغام فرستادنپیغام کردن پیام فرستادن . ۲- تبلیغ رسالت کردن ادائ رسالت نمودن پیغام گزاردن : بر قیصر آمد پیامش داد بپیچید بیمایه قیصر ز داد. ( شا.بخ ۲۳۳۵ : ۸ )

فرهنگ معین

(پَ. دَ ) (مص م . ) ۱ - پیغام فرستادن . ۲ - تبلیغ رسالت کردن .

پیشنهاد کاربران

سلام نمی دونم زبان فارسی را بلد هستین یا نه ولی اگر بلد نیستین به کسی بگید که براتون بخوانه. من از ایران دارم بهتون پیام می دهم می خواهم که دست از سر ایران بردارید ایران به قدری کافی مشکل داره می خواهم
...
[مشاهده متن کامل]
که شما تبرم را از بین ببرید با ایران اشتی کنید توی این بازی شما نبردین چون که هنوز رهبر ایران حاضر نشده قبول کنه پس شما این کار بکنید به خاطر مردم ایران خواهش میکنم به پاتون میفتم این کار بکنید التماستون می کنم خواهش میکنم. به خاطر مردم ایران.

بپرس