گویی

/guyi/

مترادف گویی: انگار، پنداری، شاید، ظاهراً، گوئیا، گویا، مثل این که

معنی انگلیسی:
like, must, seem, one would say(or think), indeed

لغت نامه دهخدا

گویی. ( ص نسبی ) منسوب به گوی. به شکل گوی. چون گوی. از گوی ، یعنی مدور. مانند گوی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). گرد. ( ناظم الاطباء ). کروی : سراسر سپهران گویی ، و ویژه و پاکند و مرده نمیشوند و همیشه گردنده اند. ( نامه ٔشت مهاباد از انجمن آرا ). || ( ق ) به معنی گوییا و گویا و گوئیا نیز آمده است. ( انجمن آرا ) ( فرهنگ شعوری ) مانا. همانا. پنداری. ظاهراً. علی الظاهر.مثل این که. رجوع به گویا و گوییا شود :
آن آتشی که گویی نخلی ببار باشد
اصلش ز نور باشد فرعش ز نار باشد.
منوچهری.
خمارین نرگسش در فتنه جویی
میان خواب و بیداریست گویی.
امیرخسرو ( از فرهنگ شعوری ).
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طغرانشان حسبة نیست.
حافظ.
درهم شکسته ای دل چون آبگینه ام
گویی مگر که سد سکندر شکسته ای.
باقرکاشی ( از آنندراج ).
- امثال :
گویی از دهان گاو بیرون آمده ؛ برای شخص متکبر و متفرعن گویند.
گویی پی آتش آمده است ؛ کسی که شتاب دارد و عجله میکند.
گویی سر آورده است ؛ کنایه از حمل چیزی بی بها است ، با شتاب نمودن در حمل آن.
|| ( حامص ) این کلمه باکلمه های دیگر ترکیب گردد و معانی خاصی دهد و اینک برخی از آن ترکیبات : آفرین گویی. آمین گویی. اخترگویی. اذان گویی. اغراق گویی. افسانه گویی. اندرزگویی. ایارده گویی. بدگویی. بذله گویی. بسیارگویی. بلندگویی. بیهوده گویی. پاکیزه گویی. پراکنده گویی. پرگویی. پندگویی. پسندیده گویی. پیشگویی. ترانه گویی. تندگویی. تهنأت گویی. ثناگویی. چامه گویی. چراگویی. چرب گویی. حق گویی. خام گویی. خوشگویی. دعاگویی. دروغ گویی. دورگویی. راست گویی. راه گویی. رک گویی. ره گویی. زشتگویی. زورگویی. ستایش گویی. سخت گویی. سخن گویی. سردگویی. سرودگویی. شکرگویی. صواب گویی. طالعگویی. عذرگویی. عیب گویی. غلطگویی.غلنبه گویی. غیب گویی. فال گویی. قصه گویی. کژگویی. کلفت گویی. کم گویی. گرم گویی. گزاف گویی. لیچارگویی. لطیفه گویی. متلک گویی. مثل گویی. مجازگویی. مدح گویی. مذمت گویی. مرثیه گویی. مرحباگویی. مزاج گویی. مزاح گویی. مزیدگویی. مسئله گویی. مصلحت گویی. مضمون گویی. مناسبت گویی.نادره گویی. نادیده گویی. نرم گویی. نصیحت گویی. نغزگویی. نکته گویی. نکوگویی. نوش گویی. هجاگویی. هذیان گویی.هرزه گویی. هزل گویی. یافه گویی. یاوه گویی. در تمام این ترکیبات رجوع به ردیف خود کلمه شود.

فرهنگ فارسی

۱ - ( فعل ) دوم شخص مفرد مضارع از گفتن . ۲ - قید شک وتردید وظن گوییا پنداری : خورشید و نور صبح بچشمم چنان نمود گویی بشست یار رخ خود بخون من . ( پیغوملک ) یا تو گویی . ۱ - دوم شخص مفرد مضارع از گفتن . ۲ - قید شک و تردید . ۳ - در ترکیب بمعنی گفتن آید : آفرین گویی اغراق گویی پر گویی دعا گویی لطیفه گویی .

فرهنگ معین

(ق . ) قید شک و تردید. به معنی گویا، پنداری .

فرهنگ عمید

پنداری، مانند اینکه: سیب گویی وداع یاران کرد / روی از این نیمه سرخ و ز آن سو زرد (سعدی: ۱۴۲ ).

گویش مازنی

/gooyi/ مدفوع حیوانات پهن، مدفوع گاو

پیشنهاد کاربران

همانا
✍️ so to speak
می نماید که ؛ گویا. گوئی. پنداری. چنین به نظر میرسد :
می نماید که سر عربده دارد چشمت
مست خوابش نبرد تا نکند آزاری.
سعدی.
نوعی ناسزا در لهجه بندر خمیر معادل فارسی مزخرف انگلیسی lousy
گویی :معادل گویی و انگار در زبان ترکی" سانکی" می شود . استاد شهریار گفته :
سانکی سفرده یم ، اویادیرلار کی دورچاتاخ
زنگ شتر چالیر، کئچه رک کاروان سسی
ترجمه : گویی که همراه کاروانی در سفر بین راه به خواب ناز فرو رفته ام و مرا در خواب این صدا به گوش می رسد برخیزید و بار و بنه ها را بربندید و صدای زنگ شتر هم با زبان حال می گوید کاروان در حال گذر و حرکت است .
...
[مشاهده متن کامل]

( کلیات اشعار ترکی شهریار ، تهران ، انتشارات نگاه ، 1386 ص112 )

انگار

بپرس