arrival

/əˈraɪvl̩//əˈraɪvl̩/

معنی: ورود، دخول، مقدم
معانی دیگر: آمدن، وارد شدن، فرارسی، تازه وارد، آمده، (خودمانی - مزاح آمیز) نوزاد

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of reaching a certain place or goal.
مترادف: achievement, advent, attainment, coming
متضاد: departure, exit
مشابه: appearance, approach, completion, consummation, forthcoming, fulfillment, landing, realization

- Crowds of people awaited the arrival of the celebrities.
[ترجمه ع. م.] جمعیتی از مردم،
|
[ترجمه ع. م.] جمعیتی از مردم، منتظر ورود سلبریتی ها ( افراد معروف ) بودند.
|
[ترجمه دکتر حسابی] افرادی که به پیشواز آدم ها می روند
|
[ترجمه گوگل] انبوهی از مردم منتظر ورود افراد مشهور بودند
[ترجمه ترگمان] جمعیت مردم منتظر ورود افراد مشهور بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The arrival of their flight was delayed because of fog.
[ترجمه مهدی نعیم آبادی] به دلیل مه رسیدن پرواز به تأخیر افتاد.
|
[ترجمه بهادر] به دلیل مه پرواز اونا با تاخیر مواجه شد
|
[ترجمه زهرا پارساییان] پرواز انها به خاطر مه به تاخیر افتاد.
|
[ترجمه A.a.a] به دلیل وجود مه پرواز آنها به تاخیر افتاد
|
[ترجمه گوگل] رسیدن پرواز آنها به دلیل مه به تاخیر افتاد
[ترجمه ترگمان] آمدن آن ها به خاطر مه به تاخیر افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: one that has reached an intended place or goal.
مترادف: newcomer
مشابه: baby, comer, guest, immigrant, newborn, visitor

- We welcomed the new arrivals.
[ترجمه گوگل] از تازه واردان استقبال کردیم
[ترجمه ترگمان] ما از تازه واردها استقبال کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an arrival and departure indicator in an airport
نشانگر ورود و خروج هواپیماها در فرودگاه

2. her arrival disturbed the poise of the meeting
ورود او آرامش جلسه را به هم زد.

3. his arrival gave fresh impetus to peace talks
وارد شدن او به مذاکرات صلح جان تازه ای بخشید.

4. mina's arrival was delayed two hours
ورود مینا دو ساعت به تاخیر افتاد.

5. our arrival coincided with her departure
ورود ما با عزیمت او همزمان بود.

6. the arrival and departure schedules of all airplanes
برنامه ی ورود و خروج کلیه ی هواپیماها

7. the arrival of help boosted their morale
رسیدن کمک،روحیه ی آنها را قوی کرد.

8. the arrival of settlers accelerated the extinction of that native tribe
ورود کوچ نشینان انقراض آن قبیله ی بومی را تسریع کرد.

9. the arrival of spring
آمدن بهار

10. the arrival of the police quieted the crowd
سر رسیدن پلیس جمعیت را آرام کرد.

11. the arrival of three armored divisions at the endezvous
ورود سه هنگ زرهی به میعادگاه

12. a new arrival
تازه وارد

13. his sudden arrival surprised me
ورود ناگهانی او مرا متعجب کرد.

14. pending his arrival
تا ورود او

15. the inopportune arrival of the guests panicked my wife
ورود نابهنگام مهمانان زنم را دستپاچه کرد.

16. the officer's arrival heartened the soldiers further
آمدن افسر دل و جرات سربازان را بیشتر کرد.

17. the unexpected arrival of four guests inconvenienced them
ورود غیرمترقبه ی چهار مهمان آنها را به زحمت انداخت.

18. their precipitate arrival
ورود سرزده ی آنها

19. previous to her arrival
پیش از آمدن او

20. prior to his arrival
پیش از ورود او

21. the interim between arrival and departure
زمان میان وارد شدن و عزیمت

22. these trumpets speak their arrival
این شیپورها از ورود آنها خبر می دهند.

23. let me know of your arrival
ورود خود را به من اطلاع بده.

24. the cheers that signalized his arrival
فریادهای شادی که ورود او را اعلام می کرد

25. the nightingale's lament upon the arrival of winter
مویه ی بلبل به خاطر فرا رسیدن زمستان

26. we inspected him on his arrival
هنگام ورودش او را بازرسی کردیم.

27. she was thrown into a ferment by his unexpected arrival
ورود سرزده ی او خانم را به جوش و خروش انداخت.

28. the hectic activities which started two hours before the president's arrival
فعالیت پرجوش و خروشی که از دو ساعت پیش از آمدن رئیس جمهور آغاز شد

29. The train's approximate time of arrival is 30.
[ترجمه گوگل]زمان تقریبی رسیدن قطار 30 است
[ترجمه ترگمان]زمان تقریبی رسیدن قطار ۳۰ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. The late arrival of the train messed up all our plans.
[ترجمه Amer] تاخیر ( ورود دیر هنگام ) قطار همه نقشه های ما را به هم ریخت
|
[ترجمه گوگل]دیر رسیدن قطار همه برنامه های ما را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان]ورود قطار در تمام نقشه های ما به هم ریخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ورود (اسم)
entry, entrance, accession, arrival, importation, influx, ingress, entree, admittance, infare, ingression, inning, introgression, introit

دخول (اسم)
admission, entry, accession, arrival, inclusion, ingress, entree, admittance, infare, incoming

مقدم (اسم)
arrival, emergence, incipience, nascence

تخصصی

[عمران و معماری] ورود
[زمین شناسی] رسید یا ورود ظهور اولیه انرژی لرزه ای بر روی یک دستگاه ثبت لرزه ای؛ افزایش دامنه نوسان و ترتیب منسجم انرژی که نشان دهنده مسیر عبور جبهه موج می باشد؛ همچنین رجوع شود به: first arrival ؛ مترادف: break ؛ onset (لرزه شناسی)؛ kick (لرزه شناسی).
[ریاضیات] وارد، ورودی

انگلیسی به انگلیسی

• reaching, appearance, incoming
your arrival at a place is the act of arriving there.
if you talk about the arrival of something new, you are referring to the fact that it has begun to exist or happen.
the arrival of a baby is its birth.
an arrival is someone who has just arrived at a place.

پیشنهاد کاربران

زمان تولد نوزاد
ورود، پیدایش، فرارسیدن، شخص تازه وارد
ورود، مقصد، رسیدن
فرود
۱ - زمان رسیدن
۲ - ورود
۳ - آمدن
رَسِش.
قدوم
new arrival: بچه نو رسیده، تازه به دنیا آمده
ورودی

ورودی. شخص وارد شونده
از بخش بیرونی وارد شدن
ظهور، پیدایش، ورود
بروز، پیدایش، پیدایی، طلوع، وقوع، تجلی، جلوه
ورودی
رسیده . موقع رسیدن به
ظهور
گردشگر ورودی ( به یک کشور )
مقصد
حضور در خدمت
پروازهای ورودی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس