badgered

/ˈbædʒər//ˈbædʒə/

دستفروش، دورهگرد، خرده فروش، (جانورشناسی). گورکن، خرسک، شغاره( mustelidae )، (. vt ): سربسر گذاشتن، اذیت کردن، ازار کردن

جمله های نمونه

1. she badgered her mother into finally buying her the watch
آن قدر پاپی مادرش شد تا بالاخره برایش ساعت را خرید.

2. they badgered him with questions
او را سوال پیچ کردند.

انگلیسی به انگلیسی

• bugged; annoyed; harassed

پیشنهاد کاربران

بپرس