hit

/ˈhɪt//hɪt/

معنی: اصابت، تصادف، موفقیت، ضربت، ضرب، نمایش یا فیلم پر مشتری، خوردن به، اصابت کردن، به هدف زدن، خوردن، زدن
معانی دیگر: خوردن (به چیزی)، کوسیدن، به هم کوفتن، به هم کوفته شدن، (ضربه و غیره) زدن، زدن (به چیزی)، ضربه خوردن، به هدف زدن یا خوردن، اصابت کردن، آسیب رساندن یا دیدن، آزردن، برخوردن به، یافتن، رسیدن به (به ویژه قیمت و ارزش)، (خودمانی) مرتبا انجام دادن، دائما پرداختن به، (خودمانی - با : for یا up) خواستن، تیغ زدن، (امریکا - خودمانی) کشتن، آدم کشی، حمله ی ناگهانی کردن به، بجان کسی افتادن، (بیس بال) بیس هیت زدن (رجوع شود به: base hit)، اصابت به هدف، (به هدف) خوردن یا زدن، (سخن) حرف نیشدار، سخن طنز، شوخی دلچسب، اظهار مزاح انگیز، خوش شانسی، بخت خوب، (کتاب و فیلم و آواز و غیره) پر موفقیت، موفق، کامیاب، بردن، برنده شدن (در بخت آزمایی و غیره)، (خودمانی) غفلتا انجام دادن (یا رفتن یا آمدن)، رجوع شود به: strike، (خودمانی) مواد مخدر رساندن به، یک بست تریاک (یا سایر مواد مخدر)، یک چتور (مشروب)، یک گیلاس (مشروب)، (موتورهای درونسوز) روشن شدن، (سوخت درون سیلندر) مشتعل شدن، تصادم، همکوفت، همخورد، همکوب، کوب، (تخته نرد) برد (در برابر : مارس gammon)، یک دست (بردن)، اصابت کردن به هدف زدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hits, hitting, hit
(1) تعریف: to deliver a blow or stroke to.
مترادف: clout, club, paste, rap, smite, strike, wallop
مشابه: bang, bat, batter, beat, belt, box, buffet, catch, clip, cuff, hammer, knock, lambaste, nail, poke, pound, pummel, punch, shock, slap, smack, smash, sock, thwack, whack, whale

(2) تعریف: to collide or come in contact with.
مترادف: bump, knock, strike
متضاد: miss
مشابه: buffet, collide, contact, crash, encounter, whack

- The stone hit the window.
[ترجمه پویا غلامی] سنگ به پنجره خورد
|
[ترجمه امیرمحمد خداکرمی] سنگ به پنجره اصابت کرد
|
[ترجمه امیرمهدی محمودوند] سنگ به پنجره برخورد کرد
|
[ترجمه ریحانه] سنگ، به پنجره آسیب رساند
|
[ترجمه ناشناس] تکه سنگی به پنجره بر خورد کرد به زبان کلامی:سنگی به پنجره خورد
|
[ترجمه یوتاب] مشهور. . . استاد
|
[ترجمه ...] با سنگ به پنجره زد
|
[ترجمه ••••] یک تکه سنگ به پنجره خورد
|
[ترجمه گوگل] سنگ به پنجره خورد
[ترجمه ترگمان] سنگ به پنجره برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to reach accurately after being thrown or otherwise launched.
مشابه: reach, shoot, smite, strike, zap

- The bullet hit the target.
[ترجمه Army] گلوله به هدف خورد
|
[ترجمه گوگل] گلوله به هدف اصابت کرد
[ترجمه ترگمان] گلوله به هدف اصابت کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to drive by striking.
مترادف: smite, strike, stroke
مشابه: bat, bunt, drive, propel, putt, tap

- He hit the golf ball.
[ترجمه Azizullah] او توپ گلف را شوت زد
|
[ترجمه گوگل] او توپ گلف را زد
[ترجمه ترگمان] او توپ گلف را زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to reach or achieve (an amount or degree).
مترادف: attain
مشابه: achieve, arrive at, reach, strike

- The car hit top speed.
[ترجمه مهسا] ماشین خیلی سریع برخورد کرد
|
[ترجمه گلی افجه] ماشین با سرعت زیاد تصادف کرد
|
[ترجمه محمد جواد] ماشینه سرعتش به حد اخر رساند . . . یا ماشین مذکور با نهایت سرعت حرکت می کرد
|
[ترجمه غلامرضا ثمری] خودرو سقف سرعتی خودشو زد. ( به بالاترین سرعت ممکن رسید )
|
[ترجمه گوگل] ماشین به حداکثر سرعت رسید
[ترجمه ترگمان] ماشین با سرعت بالایی برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to discover, find, or meet with.
مترادف: come across, encounter, find, meet
مشابه: discover, happen upon

- I hit some difficulty in the job.
[ترجمه فاطمه] من در کار با مشکلاتی مواجهه شدم
|
[ترجمه Atefeh] من در کار با مشکلی مواجه شدم
|
[ترجمه گوگل] من در کار به سختی برخورد کردم
[ترجمه ترگمان] من یه مشکل تو کار پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to have a severe effect on.
مترادف: affect, devastate, impress, upset
مشابه: move, overwhelm, smite, strike, touch

- His friend's death hit him hard.
[ترجمه محمد ولی زاده] مرگ دوستش ضربه شدیدی به او وارد کرد
|
[ترجمه گوگل] مرگ دوستش به ان ضربه شدیدی وارد کرد
|
[ترجمه گوگل] مرگ دوستش ضربه سختی به او زد
[ترجمه ترگمان] مرگ دوستش او را سخت کتک زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: (informal) to come into the mind of (one) as a thought or idea; occur to.

- This brilliant idea just hit him one day, and it eventually changed his life.
[ترجمه گوگل] این ایده درخشان فقط یک روز به او برخورد کرد و در نهایت زندگی او را تغییر داد
[ترجمه ترگمان] این ایده درخشان یک روز به او رسید و در نهایت زندگی او را تغییر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It suddenly hit me that I'd been making a huge mistake.
[ترجمه گوگل] ناگهان متوجه شدم که اشتباه بزرگی مرتکب شده ام
[ترجمه ترگمان] ناگهان به من ضربه زد که اشتباه بزرگی مرتکب شده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to strike a blow using a fist or weapon.
مترادف: knock, rap, smite, strike
مشابه: bang, batter, beat, hammer, pound, punch, smash

(2) تعریف: to come into collision with another object.
مترادف: bump, collide, strike
مشابه: crash, knock, shock, smash

(3) تعریف: to succeed in reaching a desired conclusion (usu. fol. by on or upon).
مترادف: come, happen, strike
مشابه: arrive, chance, come across, stumble

- He hit on the answer unexpectedly.
[ترجمه علی] آن جواب به طور غیر منتظره ای به او ضربه زد.
|
[ترجمه هاروش] پاسخ غیر منتظره ای داد
|
[ترجمه نگار] او به طرز غیرمنتظره ای به پاسخ رسید.
|
[ترجمه گلی افجه] او بطور غیر منتظره ای به جواب رسید
|
[ترجمه گوگل] او به طور غیر منتظره ای به پاسخ ضربه زد
[ترجمه ترگمان] به طور غیر منتظره به جواب ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in baseball, to attempt to strike the ball so as to reach a base.
مترادف: bat, bunt, strike
مشابه: swat
اسم ( noun )
مشتقات: hitless (adj.), hitter (n.)
(1) تعریف: a collision, as of two objects.
مترادف: bump, collision, impact
مشابه: buffet, contact, crash, strike, wallop

(2) تعریف: a blow or stroke.
مترادف: bang, blow, buffet, clout, stroke, wallop
مشابه: beat, belt, box, clip, cuff, knack, paste, punch, sock, strike, thwack

(3) تعریف: a performance or other event of great popularity.
مترادف: sellout, smash
متضاد: flop
مشابه: sensation, success, triumph

- The movie was a big hit.
[ترجمه amirreza1] - این فیلم یک ضربه بزرگ بود.
|
[ترجمه k] فیلم یک موفقیت بزرگ بود
|
[ترجمه Hcnc] این فیلم عملیات
|
[ترجمه A] این فیلم یک موفقیت بزرگ بود
|
[ترجمه گوگل] فیلم یک موفقیت بزرگ بود
[ترجمه ترگمان] فیلم یه ضربه بزرگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in baseball, the batter's successful contact with the ball so as to reach a base.
مترادف: bunt, line drive, swat
متضاد: miss
مشابه: blooper

جمله های نمونه

1. hit man
آدم کش مزدور

2. hit the lights before going, will you!
لطفا قبل از رفتن چراغ ها را بزن (خاموش کن)!

3. hit the snake on the head so as to stun it
طوری به سر مار بزن که او را گیج کنی.

4. hit (or ride) the rods
(امریکا - خودمانی) قاچاقی سوار ترن باری شدن

5. hit (someone) over the head
1- بر سر کسی کوفتن 2- (با اصرار یا تکرار) در مغز کسی چپاندن،شیرفهم کردن

6. hit a man when he is down
(عامیانه) حمله ی ناجوانمردانه کردن،به آدم ذلیل حمله یا جور کردن،آدم افتاده را زدن

7. hit and miss (hit or miss)
الکی،بی حساب و کتاب،الله بختی

8. hit back
ضربه ی متقابل زدن،پس زدن،تلافی کردن

9. hit home
(سخن) بردل نشستن،اثر کردن،تحت تاثیر قرار دادن

10. hit it off
(عامیانه) مجذوب یکدیگر شدن،با هم اخت شدن،از هم خوش آمدن

11. hit on (or upon)
کشف کردن،(ناگهان) حل کردن (مشکل یا مسئله ای را)،به فکر افتادن

12. hit one's stride
به سرعت یا فعالیت یا کارایی معمولی خود رسیدن

13. hit out (at someone)
1- ضربه ی متقابل زدن 2- مورد نکوهش قرار دادن،انتقاد کردن،کوبیدن (دشمنان)

14. hit someone for six
(انگلیسی - عامیانه) متعجب و آزرده کردن

15. hit the bottle
(امریکا - خودمانی) در خوردن مشروب الکلی زیاده روی کردن،حسابی دم به خمره زدن

16. hit the bottle
(عامیانه) به بطری (مشروب) پناه بردن،مشروب زیاد خوردن

17. hit the brick
(امریکا - خودمانی) اعتصاب کردن

18. hit the ceiling
(خودمانی) از جا در رفتن،آتشی شدن

19. hit the deck
(امریکا - خودمانی) 1- (از بستر) برخاستن 2- آماده ی عمل شدن 3- (در زلزله یا انفجار و غیره) خود را بر زمین افکندن 4- (در اثرضربه و غیره) نقش بر زمین شدن

20. hit the dirt
(خودمانی) خود را به زمین افکندن (مثلا برای احتراز از تیر خوردن)،(روی زمین) ولو شدن

21. hit the fan
(خودمانی) گند بالا آوردن،موجب آبرو ریزی شدن،اثر بسیار بد داشتن

22. hit the hay
(خودمانی) به بستر رفتن،به رختخواب رفتن

23. hit the hay (or sack)
(خودمانی) به بستر رفتن،به رختخواب رفتن

24. hit the headlines
1- سرمقاله ی روزنامه ها را بخود اختصاص دادن 2- ورد زبان ها شدن،موضوع داغ روز شدن

25. hit the high spots
(عامیانه) به رئوس مطالب پرداختن،مطالب عمده را مورد بحث قرار دادن

26. hit the jackpot
1- (همه ی پول های انباشته شده را) بردن 2- بسیار موفق شدن،بالاترین جایزه (و غیره) را به دست آوردن

27. hit the line
1- (فوتبال آمریکایی) توپ را از میان خط دفاعی تیم مخالف به پیش بردن 2- شجاعت به خرج دادن

28. hit the mark
1- به هدف زدن 2- کامیاب شدن،موفق شدن 3- حق داشتن،محق بودن،درست درآمدن

29. hit the nail on the head
(عمل یا سخن) به موقع و به جا انجام دادن،درست حق چیزی را ادا کردن،تیر را به نشان زدن

30. hit the pay dirt
(عامیانه) ممر درآمد یا ثروت یا موفقیت را کشف کردن،کامیاب شدن

31. hit the roof (or ceiling)
(خودمانی) از جا دررفتن،(از شدت خشم) به خود پریدن

32. hit the sack
(خودمانی) به رختخواب رفتن،به بستر رفتن

33. hit the silk
(خودمانی) با چتر نجات (از هواپیما) پریدن

34. hit the spot
(عامیانه) نیاز مبرم یا خواسته ی شدیدی را اقناع کردن،برآوردن،به هدف خوردن

35. ali hit his hands together
علی دستانش را به هم زد.

36. bullets hit the road surface and sang off
(همینگوی) گلوله ها به سطح جاده می خوردند و زوزه می کشیدند.

37. he hit his head against the wall
او سرش را به دیوار زد.

38. he hit me flatwise with the ruler
با طرف پهن خطکش مرا زد.

39. he hit me full in the face
حسابی زد تو صورتم.

40. he hit me hard on the head
او محکم زد تو سرم.

41. he hit me on the head and i still feel woozy
ضربه ای به سرم زد و هنوز سرم گیج می رود.

42. he hit me with his fist
او با مشت مرا زد.

43. he hit the bullet on the target
تیر را به نشانه زد.

44. he hit the horse on the rump with the flat of his sword
با پهنای شمشیرش به کپل اسب زد.

45. he hit the mark squarely in the center
او درست به وسط هدف زد.

46. he hit the road
او زد به جاده.

47. i hit the shark on the nose with an oar
با پارو زدم به پوز کوسه ماهی.

48. rustam hit him flush in the face
رستم درست توی صورت او زد.

49. she hit first prize
او جایزه ی اول را برد.

50. she hit me up for a loan
از من قرض خواست.

51. she hit the answer right
او پاسخ درست را دریافت.

52. she hit the target five times without a single miss
او پنج بار بدون حتی یک خطا تیر را به هدف زد.

53. she hit the target with precise accuracy
با دقت کامل زد به هدف.

54. stocks hit a new high
قیمت سهام بطور بی سابقه ای بالا رفت.

55. they hit the hammer on the anvil uselessly
بیهوده چکش را بر سندان می کوبند.

56. they hit us with mortar fire
با آتش خمپاره بما حمله بردند.

57. to hit a double
دوتا ((بیس هیت)) زدن

58. to hit the ball
توپ را زدن

59. to hit the books
به مطالعه پرداختن (پشت درس گذاشتن)

60. to hit upon a solution
به راه حل رسیدن

61. a direct hit had dissolved one of the tanks
اصابت مستقیم (گلوله) یکی از تانک ها را متلاشی کرده بود.

62. an idea hit him with a bang
ناگهان فکری به سرش زد.

63. he didn't hit the tree, but it was a near miss
او به درخت برخورد نکرد،اما چیزی نمانده بود (که به درخت برخورد کند).

64. he intentionally hit his car against our tree
او عمدا ماشین خود را به درخت ما زد.

65. his arrow hit the bull's-eye
تیر او درست به وسط هدف خورد.

66. his words hit a sympathetic chord in the audience
حرف های او در دل حضار اثر کرد.

67. my hand hit a hard substance
دستم به جسم سختی خورد.

68. the ball hit him on the head
توپ خورد به سرش.

69. the ball hit the hoop but i tipped it in
توپ به حلقه اصابت کرد ولی من با سرپنجه آن را وارد حلقه ی بسکتبال کردم.

70. the bullet hit him plumb between the eyes
گلوله درست میان چشمانش خورد.

مترادف ها

اصابت (اسم)
impact, strike, access, hit, onset

تصادف (اسم)
hit, accidence, accident, chance, coincidence, incident, occasion, occurrence, accidentalism, concurrence, encounter, fortuity

موفقیت (اسم)
achievement, hit, success, prosperity

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

ضرب (اسم)
chop, impact, strike, stroke, hit, bop, shock, beat, butt, drum, blow, impulse, multiplication, coining, bruise, fib, box, buffet, buff, punch, slash, smite, cob, coinage, stab, wham, ictus, sock

نمایش یا فیلم پر مشتری (اسم)
hit

خوردن به (فعل)
strike, hit

اصابت کردن، به هدف زدن (فعل)
hit

خوردن (فعل)
fit, gnaw, feed, strike, hit, match, eat, grub, drink, corrode, hurtle, devour, erode, take a meal

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

تخصصی

[کامپیوتر] وضعیتی که در آن کاربر، صفحه ای از web را پس گرفته و بازبینی می کند . همگانی شدن یک صفحه ی web به وسیله ی شمارش این موقعیت ها ارزیابی می شود . - موفقیت اصابت، خوردن، زدن .
[برق و الکترونیک] ضربه تطبیق دقیق بین دو واحد داده .

انگلیسی به انگلیسی

• stroke, blow; collision; success, popular event or production; blockbuster, movie which is a gigantic financial success; premeditated killing, murder (slang)
strike, beat; collide; come in contact with; reach, arrive at; find; affect strongly
to hit someone or something means to strike them forcefully.
when one thing hits another, it touches it with a lot of force.
if a bomb or other missile hits its target, it reaches it.
a hit is the action or fact of a bomb or other missile hitting its target.
if something hits a person, place, or thing, it affects them badly.
when a feeling or an idea hits you, it suddenly comes into your mind.
a hit is a record, play, or film that is very popular and successful.
if two people hit it off, they like each other and become friendly as soon as they meet.
if you hit back at someone who has criticized or harmed you, you criticize or harm them in return.
if you hit on an idea or hit upon it, you think of it.
if you hit out at someone, you criticize them strongly.

پیشنهاد کاربران

In the context of drug use, “hit” is a slang term used to describe the act of injecting drugs. It can also refer to the immediate effects of the drugs after injection.
در زمینه مصرف مواد مخدر، "hit" یک اصطلاح عامیانه است برای توصیف عمل تزریق مواد.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین می تواند به اثرات فوری داروها یا مواد پس از تزریق اشاره داشته باشد.
He needed a hit to feel normal.
A user might share their experience by saying, “I’ve been chasing that first hit for years. ”
In a conversation about the dangers of drug use, someone might mention, “The first hit can lead to a lifelong addiction. ”

hit
منابع• https://fluentslang.com/slang-for-shooting-up/
زدن، خوردن، اصابت، موفقیت، ضربه به توپ یا حریف، ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه، بوکس :، به هدف زدن، ضربه شمشیرباز به بدن حریف، طعمه دزدی ماهی، ورزشی: اصابت گلوله، ضربه زدن، زدن، اصابت تیر
...
[مشاهده متن کامل]
تصادف، ضربه زدن به دشمن، خوردن گلوله به هدف، برخورد کردن با دشمن اثر تیر، علوم نظامی: اصابت، خوردن، ضربت، تصادف، موفقیت، نمایش یافیلم پرمشتری، زدن، خوردن به، اصابت کردن به هدف زدن, موفقیت، ضربه

strike, bang, beat, clout ( informal ) , knock, slap, smack, thump, wallop ( informal ) , whack
- collide with, bang into, bump, clash with, crash against, run into, smash into
- reach, accomplish, achieve, arrive at, attain, gain
اگر تو صنعت فیلمسازی یا آهنگسازی و . . . استفاده بشه، منظور یه فیلم یا آهنگ یا اثر موفق و پرفروش هست.
قتل
آدم کشی
Hit the road
بزن به جاده، بزنیم به جاده
Hit the beaches.
خودمانی رفتن به ساحل
They don't hit it off
با هم نمیسازن، جور نیستن، آبشون تو یه جوب ( جوی ) نمیره، مثل سگ و گربه ان باهم،
Heat it up، then eat it
گرمش کن بعد بخور
سودی
در این جمله:
Traditional searching often produces a set of results which is either too small or too large. A million ’hits’ has probably the same value as finding nothing
نتیجه جستجو
از میان معانی قبلی نمایش یا شاید بازخورد مناسب باشد.
بزن بریم
hit: ضربه زدن
Hit the lights. . . . . . چراغها رو خاموش کنید.
از دست رفتن.
Benzema's chances of winning another individual honour were hit after he missed the World Cup due to injury .
شانس بنزما برای کسب یک افتخار تکی دیگر پس از از دست دادن جام جهانی به دلیل مصدومیت، از دست رفت.
یکی از معانی خیلی خوبش که کسی زیاد معادل فارسیش رو نمی دونه میشه " تلنگر زدن "
تلنگر زدن
گلچینِ آهنگ
در مورد فیلم و تلویزیون میشه : فیلم موفق یا فیلم محبوب یا فیلم پرطرفدار
heparin - induced thrombocytopenia ( HIT ) :
ترومبوسیتوپنی ناشی از هپارین
1 - به حد مشخصی رسیدن 2 - رسیدن به سطح معین
?Do you want to hit the dance room now
میخای الان ب اتاق رقص بری ؟
hit=به جایی رفتن
با اینکه این معنیش و اصلا ندیده بودم ولی تو تست جواب درست این بود
someone or something that is very popular or successful
فرد یا چیزی که خیلی محبوب یا موفق است
The musical is one of the biggest hits on Broadway
The Beatles had a string of number - one hits in the 1960s
...
[مشاهده متن کامل]

They've just released an album of their greatest hits ( = their most successful songs )

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/hit
A person or thing that is very popular or successful is a hit
در کتاب کانون زبان ترم REACH 2 هستش
به معنای شخص محبوب
طبق کتاب ۵۰۴ قطعه یا کار یا آهنگ در موسیقی هم معنی میده:
504
Performed a hit
Hit معنی زدن هم میده ( دزدی کردن )
تاثیر منفی یا بد گذاشتن روی چیزی.
علاوه بر معانی بالا که دوستان گفتن می تونه معنی شدن یا اتفاق افتادن هم بده
مثلا
The pandemic hit
یعنی پاندمی ( کرونا ) شد!
رفتن به جایی
1 - رسیدن
1 - ( US, slang ) To have sex with
( اصطلاح عامیانه ) رابطه جنسی با کسی داشتن
2 - ( US, slang ) To inhale an amount of smoke from a narcotic substance, particularly marijuana
( اصطلاح عامیانه ) استنشاق/مصرف مواد مخدر، بویژه ماری جوانا
...
[مشاهده متن کامل]

I hit that bong every night after work
3 - to kill someone, To murder
کشتن، به قتل رساندن
Three drug dealers were hit in the city over the weekend

informal. —used to tell a group of musicians to begin playing Hit it, boys!
در کامپیوتر معنی زدن یا فشار دادن دکمه می دهد
ضرر ، کتک ، ضربه ، بو سودی، The time will be over
زیان،
در لول Reach 2 کانون زبان ایران hit به معنی پرطرفدار هست
hit ( مهندسی مخابرات )
واژه مصوب: تک ورود
تعریف: هریک از درخواست هایی که باید مرورگر وب انجام دهد تا رایانۀ سرویس‏دهندۀ وب یکایک بخش های صفحۀ مورد نظر را ارائه کند
اصابت' زدن
Hit hit
یعنی هیتا هیت
یعنی باضربت زدن و می زدن
یعنی پشت سر هم زدن
هیتا هیت در زبان کردی یعنی با ضربت زدن پشت سر هم
ضربت زدن و ضربت میزدن
نتیجه مورد نظر ما در چیزی
( انجام کاری ) با موفقیت روبرو شدن.
( کالایی ) پر فروش شدن.
از کالایی استقبال به عمل آمدن.
A person or thing that is very popular successful is a hit
هیت دادن. اسیب. ترسیدن
لرزاندن
Earthquake hits Kashmir
زلزله کشمیر را لرزاند
هیت: ضربه، اصابت
معنی های دیگه هم میتونه در موقعیت های دیگه بده❤️
زدن، گرم کردن
Noun - countable :
محبوب و موفق
منابع• https://www.collinsdictionary.com/dictionary/english/hit
رسیدن
در زبان عامیانه یعنی تلفن زدن
Hit a sigarette : سیگار کشیدن، پک زدن
Do you want a hit?
میخای یه پک بزنی؟
در لول reach2 در کانون زبان میشه:
موفق
A person or thing that is very popular or successful is a hit
یک شخص یا چیزی که بسیار محبوب یا موفق باشد موفق یا معروف است
hit ( n )
something such as a film, play, song etc that is very popular and successful
پر بازخورد
این واژه در اینستاگرام یعنی تعداد فالورها به تعداد زیادی رسیدن.
if something bad hits a place or a person, it suddenly happens and affects people badly
تحت . . . واقع شدن
دوزاری کسی افتادن ، ( یکدفعه ) فهمیدن ، روشن شدن ، ( ناگهان ) به ذهن خطور کردن
Then it hits me.
بعدش یهو دوزاریم افتاد.

این کلمه دوتا معنی داره
اگر اسم باشه به معنی مشهور و معروف هست.
اگر فعل باشه به معنا سر زدن و . . . . میده.
رسیدن ( به یک حد مشخص )
Accident
hit bank acount
اختصاص دادن پول جهت موردی
hit the rush hour
توی ترافیک گیر افتادن/کردن
ینی بازدید زیادی داشته
اثابت
هجوم آورد
bring one's hand or a tool or weapon into contact with ( someone or
something ) quickly and forcefully.
: )
تصادف کردن
strike
زدن
A person or thing that is very popoular.
لطفا میخوام بدونم معنی این جمله چیست
I love hit
در کانون زبان ریچ ۲
A person or thing that is very popular or succeessful is a hit
1 ) ( عامیانه )
ترتیب ( کسی را ) دادن {جنسی یا کشتن}
2 ) اصابت کردن ( صاعقه، آذرخش )
[Bad Weather]
[Collocation]
( forked/​sheet ) lightning strikes/​hits/​flashes
👈 a storm is approaching/​is moving inland/​hits/​strikes/​rages
...
[مشاهده متن کامل]

👈 a tornado touches down/​hits/​strikes/​destroys something/​rips through something
👈 a ( blinding/​snow ) blizzard hits/​strikes/​blows/​rages
3 ) ( ضربه و غیره ) زدن - آسیب رساندن یا دیدن
👈SWIFT ban hits Russian coal exports to China
👈 Sergei Lavrov's stepdaughter, Polina Kovaleva, hit by new sanctions against Vladimir Putin's cronies
4 ) ( کتاب و فیلم و آواز و غیره ) پر موفقیت - نمایش یا فیلم یا موسیقی پر مشتری/ پر فروش
How the village people inspired one of The Rolling Stones biggest hits
5 ) ( خودمانی ) غفلتا انجام دادن ( یا رفتن یا آمدن ) ،
سرزدن و . . .
?What is your daily routine
Well, in the morning, I get up early to have a light breakfast and ⭐hit the gym⭐ at about 8 a. m. After one hour of workout, I leave the gym club and go to the supermarket to buy food to make lunch and dinner. In the afternoon and evening, I go to my workplace and start working from 14. 00 pm until 21. 00 p. m

بعضی جاها:
خبر دادن، درمیون گذاشتن.
تلنگر.
ترکوندن، نمایش یا اجرایی رو ترکوندن.
بزن بریم.
بازدید، لایک گرفتن، دیده شدن، کلیک شده، . . .

I don't even think it's hit me yet that I'll of this is happening.
حتی نمی دونم باید نگرانش باشم یا نه.
این همه چیزی بود که اتفاق افتاده
بعضی جاها:سر زدن، بازدید کردن معنی میده
پرطرفدار، مشهور، معروف
بازدید، بازخورد
( ۱ ) زدن، خوردن به - تصادف کردن با - درست حدس زدن - جور در آمدن با - متأثر ساختن
( ۲ ) خوردن به - اصابت کردن - برخورد کردن - تصادفا" رسیدن - ضربت زدن - موافق بودن
( ۳ ) ضربت - تصادف، برخورد - موفقیت
هم به معنی زدن یا اصابت میشود و هم به معنی موفقیت برای مثال در این جمله که در کتاب Reach 2 هست به معنی موفقیت میشود
A person or thing that is very popular or successful is a hit
برخورد کردن.
Hit: کسب کردن چیزهای مثبت و ارزشمند
Hit the big time: تجربه زیادی کسب کردن

Hit the trash can
در سطل آشغال انداختن
Take a hit
To suffer heavy losses or be badly affected ( by something ) . Unfortunately, the bad reputation the country has garnered in the past year due to the violence and unrest has meant that its tourism industry, upon which much of the economy depends, has taken a hit.
موفقیت آمیز
This is a hit song, Awesome
تصادف کردن . برخورد کردن . این کلمه گذشته اش نیز استhit
تصادف
ضربه زدن
A person or thing that is very popular or successful
به معنای فرد مشهور هم میشه
در کتاب کانون زبان میشه:
A person or thing that is very popular or successful is a bit 😉
ضربه زدن - تصادف کردن
فشار دادن
مثال: hit the button
پر طرفدار، پر بیننده، پر مخاطب
انسان موفق در کارهایش
ناگهان اتفاق افتادن
گُل کردن - ترکوندن
for example :hit man مردی که اسیب میرساند مردی که ضربه میزند
Hit the Skids:To decline or deteriorate; to become poor or enter a bad state
Have the with courage to hit

Hit on به معنای مخ زدن هم استفاده میشه
زدن
برنامه ی مجبوب
پر طرفدار
برخورد
لطفاعلامت سبز فراموش نشود عزیزان
با تشکر به همه

Hit the lights لامپ ها رو خاموش کن
تصادف زدن البته مونده verb باشه یاnoun
دو معنی دارد:
noun: مشهور، فیلم یا نمایش پر بیننده
verb: زدن
A person or thing that is very popular or successful is a hit
فشار دادن ( معمولا وقتی چیزی رو آهسته فشار نمیدیم از hit به جای touch استفاده می کنیم ) .
مثلا وقتی که ساعت هشدار اول صبح زنگ میزنه و بیدارمون میکنه، بعضی ها میزنن ( با ضربه ) و خاموشش میکنن! ( حتی واسه چند بار این کار رو میکنن : ) ) ) .
she always hits the snooze button two times.
هیت یعنی آهنگایی که همه گیر میشن، یا مردم خیلی زمزمه میکننشون و تو ماشینا زیاد پخش میشن )
به افراد مشهور و معروف میگن. توضیح اش هم dn نوشته از کانون زبا ایران البته معنی ضربه هم میده
( اسلحه و امئالهم ) تیر زدن/خوردن ، مورد اصابت قرار دادن/گرفتن
Gotta hit the road,
بزنیم به جاده
to touch someone or sth quickly and hard with your hands:
she hit him hard across his face
اصابت کردن با چیزی یا وسیله ال
موفقیت
. . .
ضربه
A person or thing that is very popular or successful is a hit
زدن و اصابت کردن
فشار
it hit me
ناگهان، بالاخره، ( چیزی را ) فهمیدم.
In jump up3 : خوردن به چیزی
بازدیدکننده های یک سایت
زدن
برنامه ی محبوب
پر طرفدار
صدمه زدن به
برخورد
اصابت
روشن شدن
پرتاب کردن
( بنزین ) زدن - سوخت گیری کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢٠)

بپرس