• (1)تعریف: about to occur or appear. • مترادف: forthcoming, imminent, upcoming • مشابه: approaching, close, coming, in store, in the cards, nearing, oncoming
- All he could talk about was the impending release of his band's CD.
[ترجمه مهدی نعیم آبادی] تمام چیزی که می توانست درباره اش صحبت کند انتشار قریب الوقوع سی دی گروه موسیقی اش بود.
|
[ترجمه گوگل] تنها چیزی که او می توانست در مورد آن صحبت کند انتشار قریب الوقوع سی دی گروهش بود [ترجمه ترگمان] تنها چیزی که می توانست در مورد آن صحبت کند، انتشار زودرس سی دی او بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه گوگل] طوفان قریب الوقوع [ترجمه ترگمان] طوفان قریب الوقوع [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. his impending departure
عزیمت قریب الوقوع او
2. an intangible feeling of impending disaster
احساس مبهمی درباره ی فاجعه ی قریب الوقوع
3. we didn't have the least suspicion of their impending marriage
کمترین نشانه ای از ازدواج قریب الوقوع آنها در دست نداشتیم.
4. Against a background of impending famine, heavy fighting took place.
[ترجمه احسان] با توجه به سابقه قحطی قریب الاوقوع ، نبردی سهمگین رخ داد
|
[ترجمه گوگل]در پس زمینه قحطی قریب الوقوع، نبردهای سنگینی در گرفت [ترجمه ترگمان]در مقابل سابقه قحطی در شرف وقوع، نبرده ای سنگینی رخ داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. It seemed that nothing could prevent the impending disaster.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که هیچ چیز نمی تواند از فاجعه قریب الوقوع جلوگیری کند [ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که هیچ چیز نمی تواند از فاجعه قریب الوقوع جلوگیری کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. She had a sense of impending doom .
[ترجمه گوگل]او احساس عذاب قریب الوقوع را داشت [ترجمه ترگمان] اون حس مرگ قریب الوقوع رو داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Rumours about an impending royal divorce were rife.
[ترجمه گوگل]شایعات در مورد طلاق قریب الوقوع سلطنتی زیاد بود [ترجمه ترگمان]شایعاتی در مورد یک طلاق قریب الوقوع در شرف وقوع است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The king convoke parliament to cope with the impending danger.
[ترجمه گوگل]پادشاه برای مقابله با خطر قریب الوقوع مجلس را فرا می خواند [ترجمه ترگمان]پادشاه از پارلمان خواست تا با خطر قریب الوقوع مقابله کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. She had a sense of impending disaster.
[ترجمه گوگل]او احساس فاجعه قریب الوقوع داشت [ترجمه ترگمان]دچار فاجعه قریب الوقوع شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. A sense of impending doom gripped her.
[ترجمه گوگل]احساس عذاب قریب الوقوع او را فرا گرفت [ترجمه ترگمان]احساس مرگ قریب الوقوع او را فرا گرفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. They received intelligence of an impending invasion.
[ترجمه گوگل]آنها اطلاعات یک تهاجم قریب الوقوع را دریافت کردند [ترجمه ترگمان]آن ها اطلاعاتی درباره حمله قریب الوقوع دریافت کردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. They were all filled with a sense of impending doom.
[ترجمه گوگل]همه آنها مملو از حس عذاب قریب الوقوع بودند [ترجمه ترگمان]همه آن ها با احساس سرنوشت قریب الوقوع پر شده بودند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. War was impending over the young republic.
[ترجمه گوگل]جنگ بر سر جمهوری جوان قریب الوقوع بود [ترجمه ترگمان]جنگ در شرف وقوع بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. We were well aware of impending disaster.
[ترجمه گوگل]ما به خوبی از فاجعه قریب الوقوع آگاه بودیم [ترجمه ترگمان] ما از فاجعه قریب الوقوع خبر داشتیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Lineker announced his impending retirement from international football before the 1992 European Championships.
[ترجمه گوگل]لینه کر پیش از مسابقات قهرمانی اروپا در سال 1992 اعلام کرد که قریب الوقوع خود را از فوتبال بین المللی بازنشست می کند [ترجمه ترگمان]Lineker قبل از مسابقات قهرمانی اروپا در سال ۱۹۹۲، بازنشستگی قریب الوقوع خود را از فوتبال بین المللی اعلام کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• approaching, coming soon; looming, threatening you use impending to describe something that will happen very soon; a formal word.
adjective [ before noun] used to refer to an event, usually something unpleasant or unwanted, that is going to happen soon/ ( esp. of something unpleasant ) about to happen soon صفت، قبل از اسم برای اشاره به یک رویداد، معمولاً چیزی ناخوشایند یا ناخواسته، که به زودی اتفاق می افتد. ... [مشاهده متن کامل]
( بویژه چیزی ناخوشایند ) که به زودی اتفاق می افتد. قریب الوقوع impending disaster/doom The player announced his impending retirement from international football. The impending crisis over trade made everyone nervous. Synonym; imminent
عاجل
If something is impending , it is going to happen soon
این واژه، معنای منفی دارد پس کلماتی مانند زودآیند، زودهنگام یا پیش رو و غیره که بار معنایی خنثی یا مثبت دارند، معادل های خوبی نیستند. اما قریب الوقوع کاملا مناسب است.
happening soon
پیش رو، فرا رو Forthcoming, upcoming Impending ekections