spoon

/ˈspuːn//spuːn/

معنی: چمچه، قاشق، با قاشق برداشتن، بوس و کنار کردن
معانی دیگر: با قاشق خوردن یا برداشتن یا ریختن، (با قاشق یا ملاقه) کشیدن، (توپ یاگوی را) به طور قوس دار پراندن، (قدیمی) عشقبازی کردن، کفچه، قاشق بزرگ، ملاقه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: born with a silver spoon in one's mouth
(1) تعریف: a utensil with a small shallow bowl at the end of a handle, used for eating, stirring, serving, or measuring.

(2) تعریف: the amount that a spoon will hold.

(3) تعریف: a curved metal fishing lure.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spoons, spooning, spooned
مشتقات: spoonlike (adj.)
• : تعریف: to scoop up or transfer by using a spoon.

جمله های نمونه

1. a spoon of sugar
یک قاشق شکر

2. coffee spoon
قاشق قهوه خوری

3. fork and spoon
قاشق و چنگال

4. the bowl of a spoon
پهنه ی قاشق

5. born with a silver spoon in one's mouth
زاده شده در خانواده پولدار

6. a child messing with his fork and spoon
بچه ای که با چنگال و قاشق خود ور می رود

7. He was born with a silver spoon in his mouth.
[ترجمه هلما] اوبا یک هلما در دماغش متولد شدfoopvhjhf ghb. Huvvb
|
[ترجمه گوگل]او با یک قاشق نقره ای در دهان به دنیا آمد
[ترجمه ترگمان]او با قاشق نقره در دهانش متولد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She feeds the baby with a spoon.
[ترجمه Fut] او به فرزندانش با قاشق غدا میدهد
|
[ترجمه z0ha] او با قاشق به بچه غذا می دهد
|
[ترجمه بی نام] او به نوزاد با قاشق غذا می دهد
|
[ترجمه گوگل]او با قاشق به کودک غذا می دهد
[ترجمه ترگمان] اون به بچه با قاشق غذا میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Spoon the mixture carefully into the mould.
[ترجمه گوگل]مخلوط را با احتیاط داخل قالب بریزید
[ترجمه ترگمان]مخلوط را به دقت به داخل قالب اضافه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Jarvis took the wooden spoon in the first tournament.
[ترجمه گوگل]جارویس در اولین تورنمنت قاشق چوبی را گرفت
[ترجمه ترگمان]یس یس قاشق چوبی را در مسابقه اول برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The spoon slipped out of his hand.
[ترجمه گوگل]قاشق از دستش لیز خورد
[ترجمه ترگمان]قاشق از دستش افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Remove the wafers with a spoon and transfer them to a plate.
[ترجمه گوگل]ویفرها را با قاشق بردارید و در بشقاب بریزید
[ترجمه ترگمان]wafers را با یک قاشق خالی کنید و آن ها را به یک بشقاب ببرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She was born with a silver spoon in her mouth and everything has been done for her.
[ترجمه گوگل]او با یک قاشق نقره ای در دهان به دنیا آمد و همه چیز برای او انجام شده است
[ترجمه ترگمان]اون با قاشق نقره توی دهنش به دنیا اومده و همه چیز براش تموم شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He hammered a huge spoon as the sign of my restaurant.
[ترجمه گوگل]او یک قاشق بزرگ را به عنوان علامت رستوران من چکش کرد
[ترجمه ترگمان]او قاشق بزرگی را به علامت رستوران من کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She licked the honey off the spoon.
[ترجمه گوگل]عسل قاشق را لیسید
[ترجمه ترگمان]او عسل را از روی قاشق لیس زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The spoon can be used to whisk eggs.
[ترجمه گوگل]می توان از قاشق برای هم زدن تخم مرغ استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]قاشق را می توان برای زدن تخم مرغ به کار برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Spoon the batter into the prepared pan, smoothing over the top with a spatula.
[ترجمه کتی نوشاد] با قاشق خمیر رو داخل ماهیتابه اماذه شده بریز و روی آن رو با کاردک صاف کن
|
[ترجمه گوگل]خمیر را با قاشق در ظرف آماده شده بریزید و روی آن را با کفگیر صاف کنید
[ترجمه ترگمان]قاشق را در ماهی تابه آماده کرد و با ابزار فروشی آن را صاف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چمچه (اسم)
scoop, ladle, spoon

قاشق (اسم)
spoon

با قاشق برداشتن (فعل)
spoon

بوس و کنار کردن (فعل)
spoon

تخصصی

[عمران و معماری] نمونه بردار
[نفت] قاشق و قاشقک

انگلیسی به انگلیسی

• utensil that has a shallow bowl and a handle (for eating, serving, stirring, etc.)
take up in a spoon, transfer in a spoon; eat with a spoon; behave in an affectionate or sentimental manner (informal)
a spoon is an object used for eating, stirring, and serving food. it is shaped like a small shallow bowl with a long handle.
you can use spoon to refer to the amount of a substance that a spoon can hold.
if you spoon food somewhere, you put it there using a spoon.

پیشنهاد کاربران

spoon میتونه معنی قاشقک یا کاردک هم بده
واژه spatula به معنی قاشقک هم هست
Pour with a spoon
با قاشق ریختن
[اصطلاح تخصصی ارزهای دیجیتال]
اسپون
یک متا پروتکل است که در بالای یک بلاکچین وجود دارد.
در نارنجک: دستگیره
I was looking for a little plastic spoon
اینطوری 👈 ( ( خوابیدن به صورتی که معمولاً عقبیه مرد هست که زنش رو بغل میکنه از پشت ، به این حالت دراز کشیدن برای خواب رو میگن spoon
قاشق، قاشق بزرگ، ملاقه
هو
سلام، قاشق.
مانند: قاشق چایخوریteaspoon
قاشق شربت خوری syrup spoon.
سپاس.
I was looking for a little plastic spoon
دنبال یک قاشق پلاستکی کوچک میگشتم✂️
قاشق

بپرس