separate

/ˈsepəˌret//ˈseprət/

معنی: جدا، جداگانه، اختصاصی، منفصل، مجزا، علیحده، مجزا کردن، سوا کردن، تفکیک کردن، جدا کردن
معانی دیگر: جدا کردن یا شدن، مجزا کردن یا شدن، تفکیک کردن یا شدن، واگشادن، فصل کردن، منفک کردن یا شدن، واخیدن، (از هم) واشدن، وارفتن، ناهمبسته کردن یا شدن، بخش کردن، تقسیم کردن، تمیز دادن، تشخیص دادن، نیمادن، بازشناختن، (به ویژه زن و شوهر) موجب جدایی شدن، از هم جدا شدن، متارکه کردن، کنار گذاشتن، دستچین کردن، (مفصل و استخوان) دررفتن، از جا درآمدن، (به ویژه دستجات سیاسی) انشعاب کردن، منتزع شدن، واگشاده، واخیده، نامتصل، مستقل، مختلف، به خدمت (کسی) خاتمه دادن، منفصل کردن، برکنار کردن

جمله های نمونه

1. separate beds
تختخواب های جدا

2. separate the dated letters from the undated ones
نامه های تاریخ دار را از نامه های بی تاریخ جدا کن.

3. separate the sheep from the goats
آدم های خوب را از بدها مجزا کردن یا تمیز دادن

4. separate the wheat from the chaff
انسان ها یا چیزهای پرارزش را از کم ارزش ترها جدا کردن

5. a separate battalion
گردان مستقل

6. a separate item of income
یک فقره درآمد جداگانه

7. a separate peace treaty
قرارداد صلح جداگانه

8. ten separate clubs with 2040 members
ده باشگاه مختلف با 2040 عضو

9. to separate fact from fiction
واقعیت را از وهم (پندارش) جدا کردن

10. to separate machine parts
بخش های موتور را از هم جدا کردن

11. to separate something into its component parts
چیزی را به اجزای آن تقسیم کردن

12. under separate cover
در یک بسته یا پاکت دیگر

13. we must separate superstition from certain knowledge
ما باید خرافات را از دانش مسلم جدا کنیم.

14. we must separate truth from fabrications
باید حقیقت را از جعلیات سوا کنیم.

15. local taxes are separate from federal taxes
مالیات های محلی سوای مالیات های فدرال هستند.

16. money is a separate issue and should not be discussed here
پول مطلب مجزایی است و نباید در اینجا مورد بحث قرار گیرد.

17. mail under a separate cover
در پاکت یا بسته ی جداگانه پست کردن

18. each apartment has a separate electrical fuse
هر آپارتمان یک فیوز برق جداگانه دارد.

19. oil and water always separate out
روغن و آب همیشه از هم جدا می شوند.

20. our refrigerator has two separate compartments for ice and vegetables
یخچال ما برای یخ و سبزیجات دو جای مجزا دارد.

21. the interface between two separate types of oil flowing together in a pipeline
میان پهنه ی دو نوع روغن مختلف که در لوله ای با هم در حال حرکت اند

22. the petty principles which separate us
اصول فرعی که ما را از هم جدا می کند

23. this motor has a separate power assembly
این موتور دستگاه نیرو رسانی مجزایی دارد.

24. in order to study the separate parts of the body
به منظور بررسی بخش های جداگانه ی بدن

25. put the receipts in a separate file
رسیدها را در یک پرونده ی سوا بگذارید.

26. she kept dogs and cats separate from one another
سگ و گربه را از هم جدا نگاه می داشت.

27. to unravel a rope into separate strands
طناب را باز کردن و به تارهای مجزا تقسیم کردن

28. . . . you did not come to separate
. . . نی برای فصل کردن آمدی

29. acquired and instinctive skills are two separate categories
مهارت های اکتسابی و غریزی دو مقوله ی مجزا هستند.

30. diana and her husband decided to separate
دیانا و شوهرش تصمیم گرفتند از هم جدا بشوند.

31. each of the party cells had a separate boss
هر یک از ریز یگان های حزب رئیس جداگانه ای داشت.

32. i like to keep my professional activities separate from my family activities
من دوست دارم فعالیت های شغلی خودم را از فعالیت های خانوادگی جدا نگه دارم.

33. men and women were standing in two separate ranks
مردان و زنان در دو صف مجزا ایستاده بودند.

34. we will send you the book under separate cover
کتاب را در بسته ی دیگری برایتان خواهیم فرستاد.

35. as they couldn't get along, they decided to separate amicably
چون با هم نمی ساختند تصمیم گرفتند با صلح و صفا از هم جدا شوند.

36. he classified the letters and put each group in a separate folder
او نامه ها را دسته بندی کرد و هر دسته را در یک پوشه ی سوا قرار داد.

مترادف ها

جدا (صفت)
another, separate, apart, detached, discrete, segregate, several

جداگانه (صفت)
separate, antiseptic

اختصاصی (صفت)
separate, appropriative, dedicated, proprietary, private, privy, custom-built

منفصل (صفت)
separate, detached, cutoff, dismissed, disconnected, discharged

مجزا (صفت)
separate, discrete, distinct, disjointed, divided, segregated, knockdown

علیحده (صفت)
separate, separated

مجزا کردن (فعل)
knock down, divide, separate, segregate, decollate, isolate, disassemble, insulate, disassociate, draw off, excide, seclude

سوا کردن (فعل)
divide, separate, detach, unlink, isolate, disassemble

تفکیک کردن (فعل)
disconnect, partition, part, separate, break up, centrifuge

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

تخصصی

[برق و الکترونیک] جدا کردن
[مهندسی گاز] جدا، جداکردن
[نساجی] جداسازی- جدا
[ریاضیات] منفک، جدا، مفروز کردن، مفروز شدن، مجزا کردن، جدا کردن، تفکیک کردن، تجزیه کردن، تقسیم کردن
[خاک شناسی] ذرات جداشده

انگلیسی به انگلیسی

• segregate, set apart; split, divide; disconnect, detach; distinguish; partition; be taken apart, be set apart; be divided; withdraw
detached, disconnected; distinct, different; set apart, divided, segregated; individual
if one thing is separate from another, the two things are apart and are not connected.
separate things are individual and distinct from each other.
if you separate people, things, or ideas, or if they separate, they are kept apart or considered individually.
if something separates two or more people or things, or if they separate, they are prevented from having contact with each other.
a detail that separates one thing from another thing shows that the two things are different from each other.
if you separate a group of things, or if you separate it out, you divide it into different parts.
if two or more people or things separate, they move away from each other after being together or connected for a time.
if a married couple separate, they decide to live apart.

پیشنهاد کاربران

مجزا
جدا
مثال: They decided to live in separate houses.
آن ها تصمیم گرفتند که در خانه های جداگانه زندگی کنند.
جدا کردن؛ جدا شدن، متارکه کردن
مجزا کردن، سوا کردن، تجزیه کردن، جدایی، تجزیه، مجزا، جدا کردن، جداگانه، علی حده، اختصاصی، تفکیک کردن، متارکه، انفصال، علوم مهندسی: دوری، قانون فقه: تفکیک کردن، علوم نظامی: جدا شدن، یگان مستقل
separate: جدا
separate = scatter = split up = disperse = dissipate
separate ≠ collect ≠ gather
در برخی متون میتوان "اختصاصی" ترجمه کرد.
متلاشی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : separate
✅️ اسم ( noun ) : separation / separateness / separability / separator / separatism / separatist / separates
✅️ صفت ( adjective ) : separate / separated / separable / separatist
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ قید ( adverb ) : separately

صفت هست و به معنای مستقل.
مثلا:
Each floor, has got separate units.
هر طبقه، واحدهای مستقلی دارد.
Separate the blue balls from the red ones
توپ های آبی را از توپ های قرمز جدا کن
منابع• https://discord.gg/W2Qm3zVQGw
separate = divide
تجزیه و تفکیک کردن
keep people or things away from each other
separ
یعنی جداساز ( همان سپر separ ماشین است که فضای جلو وعقب ماشین را از بدنه جدا کرده است )
Death won't separate us : مرگ مارو از هم جدا نخواهد کرد ( باعث جدایی ما نمیشه )
Separate یک فعله به معنای جدا کردن. اما صفت هم میتونه باشه
Adj : سِپِرِت
Verb : سِپِ رِیت
◀️two separate buildings
...
[مشاهده متن کامل]

◀️There are separate restrooms for men and women.
◀️The boys/girls have separate rooms.
◀️They slept in separate beds.

Separate enviroments
محیط جداگانه
به زوج هایی که باهم در رابطه هستن ولی در یک خانه زندگی نمیکنن ( هر کدام در خانه ای جداگانه زندگی میکنه )
این یک مرحله قبل از divorce یا همان جداشدن و طلاق گرفتنه
جداسازی، مستقل سازی، جداکردن یک چیز از چیزی دیگر
separate video and audio
جداسازی فیلم و صوت ( ازهمدیگر )
جدا، جداگانه، تفکیک
Separate exit
خروجی مجزا
به معنی بهم زدن رابطه و اون مدل جداشدن هم میده
مجزا، جدا گانه، منفصل
جداگانه
مجزا
مستقل شدن
جدا سازی
متفاوت, دیگر, جدا, مجزا
جداسازی
تفکیک

جدا = جداگانه = مجزا
جداگانه
جداساز
پراکنده
تجزیه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس