whiff

/ˈwɪf//wɪf/

معنی: وزش، باد، بو، پرچم، پف، دود، نفخه، دروغ در چیزی گفتن، وزاندن، با صدای پف حرکت دادن، دروغ گفتن، وزیدن
معانی دیگر: (هوا یا دود و غیره) توده، ابرچه، اثر، نشانه، دمیدن، فوت کردن، پف کردن، (کوچک) سیگار برگ، نسیم، نفس، (دود سیگار و غیره) پک، پک زدن، بوی بد، بوی گند دادن، دروه گفتن، دروه در چیزی گفتن، چاخان

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a trace of odor carried on the air.
مشابه: smell, wind

(2) تعریف: a single inhalation.

- Take a whiff of this tobacco.
[ترجمه گوگل] دمی از این تنباکو بخور
[ترجمه ترگمان] بوی این تنباکو رو بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a light brief gust or puff of air, smoke, or the like.

(4) تعریف: a trace or slight outburst.

- a whiff of corruption
[ترجمه گوگل] بوی فساد
[ترجمه ترگمان] یک حس فساد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: whiffs, whiffing, whiffed
(1) تعریف: to inhale in puffs; sniff.

(2) تعریف: to blow or be blown in gusts or puffs.
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: whiffer (n.)
(1) تعریف: to inhale (something) in puffs; sniff; smoke (tobacco).

(2) تعریف: to blow or carry in gusts or puffs.

جمله های نمونه

1. a whiff of fog hangs around the summit of damavand
توده ای از مه در اطراف قله ی دماوند قرار دارد.

2. a whiff of smoke
پف دود

3. the whiff of garlic
بوی سیر

4. the faintest whiff of sorrow
کمترین نشانه ای از اندوه

5. He caught a whiff of her perfume.
[ترجمه A.A] او رایحه ( بوی ) عطرش را حس کرد
|
[ترجمه گوگل]او بویی از عطر او را گرفت
[ترجمه ترگمان]بوی عطر او را حس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He leaned towards me and I caught/got a whiff of garlic.
[ترجمه گوگل]او به سمت من خم شد و من یک بوی سیر گرفتم / گرفتم
[ترجمه ترگمان]به طرف من خم شد و من یک رایحه سیر گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. As she walked past, I caught a whiff of her perfume.
[ترجمه گوگل]همانطور که از کنارش رد می شد، بویی از عطر او را گرفتم
[ترجمه ترگمان]وقتی از کنار من رد شد، بوی عطر او را حس کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A whiff of fresh air cleared his head.
[ترجمه گوگل]بوی هوای تازه سرش را پاک کرد
[ترجمه ترگمان]رایحه هوای تازه سرش را صاف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I caught the whiff of whisky on his breath.
[ترجمه گوگل]بوی ویسکی در نفسش گرفتم
[ترجمه ترگمان]بوی ویسکی را در نفسش گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Journalists caught a whiff of scandal and pursued the actress relentlessly.
[ترجمه گوگل]روزنامه‌نگاران با رسوایی مواجه شدند و بی‌امان بازیگر را تعقیب کردند
[ترجمه ترگمان]روزنامه نگاران خبر یک رسوایی را دادند و بی رحمانه این بازیگر را تعقیب کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The rooms in this hotel savour of a whiff of roach.
[ترجمه گوگل]اتاق‌های این هتل طعم سوسک را می‌دهد
[ترجمه ترگمان]در این هتل بوی یک سوسک را استشمام می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There is an awful whiff coming from the dustbin.
[ترجمه گوگل]صدای هولناکی از سطل زباله می آید
[ترجمه ترگمان]بوی بدی از سطل آشغال ساطع می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He always retreated emotionally at the first whiff of conflict.
[ترجمه گوگل]او همیشه در اولین نفس درگیری از نظر احساسی عقب نشینی می کرد
[ترجمه ترگمان]او همیشه از احساسی که در نخستین برخورد با او داشت، از نظر عاطفی عقب می نشست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He lost consciousness at the first whiff of ether.
[ترجمه گوگل]او در اولین بوی اتر هوشیاری خود را از دست داد
[ترجمه ترگمان]اولین رایحه اتر را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The whiff of danger filled her with excitement.
[ترجمه گوگل]بوی خطر او را پر از هیجان کرد
[ترجمه ترگمان]رایحه خطر او را هیجان زده کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وزش (اسم)
afflatus, guff, airflow, blast, bop, flatus, whiff, whop, plunk

باد (اسم)
blast, air, wind, gale, windiness, flatulence, squall, emphysema, whiff, flatulency, turgidity

بو (اسم)
savor, aroma, scent, odor, smell, redolence, whiff

پرچم (اسم)
blazon, banner, oriflamme, flag, stamen, standard, ensign, vexillum, whiff

پف (اسم)
snuff, puff, whiff, blowing-out, inflation

دود (اسم)
fume, whiff, smoke

نفخه (اسم)
waft, whiff

دروغ در چیزی گفتن (فعل)
whiff

وزاندن (فعل)
whiff

با صدای پف حرکت دادن (فعل)
whiff

دروغ گفتن (فعل)
lie, belie, gab, fib, prevaricate, weasel, whiff, equivocate, lay to

وزیدن (فعل)
breeze, blow, puff, whiff

انگلیسی به انگلیسی

• scent; puff of air (often carrying smoke); hint or trace of; strikeout (baseball); flatfish, british flounder
blow; exhale; inhale; emit smoke; smoke (a cigarette); swing and miss a ball (sports); strikeout (baseball)
if there is a whiff of something, there is a faint smell of it.
a whiff of a particular feeling or type of behaviour is a slight sign of it.

پیشنهاد کاربران

۱. بو ۲. نسیم. جنبش هوا ۳. نشان. نشانه. اثر ۴. نفس. دم. نفحه ۵. پک 6. سیگار برگ کوچک ۷. دمیدن. فوت کردن 8. دود کردن. کشدن 9. بوی بد دادن
مثال:
Should a whiff of your Lord’s punishment touch them.
...
[مشاهده متن کامل]

و اگر یک نسیم و نفحه ای از عذاب پروردگارت به آنها برسد
�وَلَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّکَ�

عطر ملایم
✅رایحه
( مثلاً رایحه عطر )
👈🏿?How do you feel by using perfume
I think it is elegant and improves one’s charm. As you walk past, others may ⭐catch a whiff⭐ of your perfume. But sometimes the heavy perfume others wear make me sick. So one should be careful of the smell of his perfume
...
[مشاهده متن کامل]

👈🏿?How do you choose the right perfume for you
I normally spray fragrances on tester sticks and ⭐take a whiff⭐ to get a better impression of each scent. It’s much easier to keep track of my choices instead of trying to remember which fragrance I sprayed on which body part. I tend to narrow down the scents I like the most and do a skin test before making a choice

نشانه
رایحه

بپرس