عضو

/~ozv/

    member
    limb
    organ joint
    affiliate
    crat _
    division
    employe
    employee
    ite _
    organ

فارسی به انگلیسی

عضو انجمن
councilor

عضو انجمن شهرداری
alderman

عضو بودن
belong, sit

عضو پیمانگان
confederate

عضو پیمانگان شدن
confederate

عضو پیمانگان کردن
confederate

عضو تناسلی
genitals

عضو تیم قهرمان
all-american

عضو حزب فاشیست ایتالیا
black shirt

عضو حزب محافظه کار
conservative

عضو خانواده ای از زبان ها
branch

عضو دسته
clansman

عضو دسته نوازندگان
bandsman

عضو دسته کر
chorus girl

عضو رسمی
card-carrying

عضو رسمی کلیسا
communicant

عضو ریش مانند در جانوران و گیاهان
beard

عضو سازمان دولتی
agent

عضو شدن
enrol, enroll, join

عضو شدن دوباره
rejoin

مترادف ها

part (اسم)
پا، نقطه، جزء، قطعه، پاره، بخش، عضو، برخه، شقه، نصیب، جزء مرکب چیزی، جزء مساوی، اسباب یدکی اتومبیل، نقش بازگیر

organ (اسم)
الت، وسیله، اندام، عضو، ارغنون، عضو بدن، ارگان، ارگ

member (اسم)
جزء، شعبه، اندام، بخش، عضو، کارمند

limb (اسم)
شاخه، عضو، عضو بدن، دست یا پا، قطع کردن عضو، اندام زبرین، اندام زیرین

employee (اسم)
مستخدم، عضو، کارگر، کارمند، مستخدم زن

corporator (اسم)
عضو

office worker (اسم)
عضو

پیشنهاد کاربران

مشترک شدن ( سابسکرایب ) : همبهر شدن،
مشترک ( سابسکرایبر ) : همبهر
عضو ( ممبر ) : هموند
عضو شدن ( جوین دادن ) : پیوستن
فالو کردن : دنبال کردن
فالوور : دنبال کننده
بخش
هموند
🇮🇷 همتای پارسی: هموَند 🇮🇷
واژه عضو
معادل ابجد 876
تعداد حروف 3
تلفظ 'ozv
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اعضاء]
مختصات ( عُ ضْ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی 'ozv
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان مترادف و متضاد
لغت نامه دهخدا
افزون بر واژگان جایگزین گفته شده، می توان به جای ( عضو ) از واژه ( بُن پار ) بهره برد. برای نمونه: این مجموعه سه عضو دارد= این مجموعه ( گردایه ) سه بن پار دارد. اعضای این همایش=بن پارهای این همایش
( عضو ) در نگره مجموعه ( توده یا گردایه ) ها را می توان با واژه پارسی ( بُن پار ) برابرنهاد.
پیوسته، پیوسته شده
اندام
" هموند " ، هموند سازمان = عضو سازمان ، هموند نگرمند = عضو ناظر ، هموندی = عضویت ، هموندان = اعضا
Member
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس