تا کردن


    collapse
    fold
    ply
    to fold
    [fig.] to get on
    to put up
    to agree

فارسی به انگلیسی

تا کردن با کسی
treat

تا کردن لبه پتو
tuck

تا کردن لبه ملافه
tuck

تا کردن و تو زدن
tuck

تا کردن و دوختن
tuck

مترادف ها

fold (فعل)
بهم امیختن، پیچیدن، تابیدن، در اغل کردن، جا کردن، تا کردن، بشکست خود اعتراف کردن، تاه کردن، تاه زدن، تاه خوردن، بکسب یا شغل پایان دادن

limber (فعل)
خم کردن، خمیده کردن، تا کردن، تمرین نرمش کردن

پیشنهاد کاربران

قاتلاماق یعنی تا کردن لباس
و بوکمک یعنی بستن برای دفتر و کتاب و لباس جمع کردن
دو معنی دارد یکی به معنی تا کردن چیزی مثل لباس یکی به معنی و استعاره از رفتار کردن مثلا می گویند فلانی با فلانی خوب تا کرد یا بد تا کرد یعنی خوب رفتار کرد یا بد رفتار کرد.
تا کردن : تعیین قیمت کردن ( گویش جهرمی )

بپرس