تاب خوردن


    dangle
    oscillate
    swing

فارسی به انگلیسی

تاب خوردن مچ پا و دست
wrench

مترادف ها

swing (فعل)
تلو تلو خوردن، نوسان کردن، بدار اویخته شدن، تاب خوردن، چرخیدن، تاب دادن، اونگان شدن یا کردن

sway (فعل)
تاب خوردن، در نوسان بودن، سلطه حکومت کردن، متمایل شدن به عقیده ای، این سو و ان سو جنبیدن

oscillate (فعل)
مردد بودن، تلو تلو خوردن، نوسان کردن، تاب خوردن، از این سوبه ان سو افتادن

twist (فعل)
خم کردن، پیچاندن، پیچیدن، تابیدن، پیچ دادن، پیچ دار کردن، تاب خوردن، چرخیدن، تاب دادن

پیشنهاد کاربران

بپرس