جا کردن


    corral
    crib

مترادف ها

fold (فعل)
بهم امیختن، پیچیدن، تابیدن، در اغل کردن، جا کردن، تا کردن، بشکست خود اعتراف کردن، تاه کردن، تاه زدن، تاه خوردن، بکسب یا شغل پایان دادن

پیشنهاد کاربران

جا کردن : [ اصطلاح کفتر بازی ] اصطلاحا به هدایت کردن کبوتران به داخل گنجه را جا کردن گویند .

بپرس