جابجا کردن


    permute
    relocate
    remove
    transfer
    transpose

فارسی به انگلیسی

جابجا کردن از انبار کامپیوتر
read

جابجا کردن قشون
redeploy

جابجا کردن کم
budge

مترادف ها

displace (فعل)
تبعید کردن، جابجا کردن، جانشین شدن، جای چیزی را عوض کردن

substitute (فعل)
تعویض کردن، جابجا کردن، جانشین کردن

heave (فعل)
بزرگ کردن، تقلا کردن، کشیدن، باد کردن، جابجا کردن، بلند کردن

replace (فعل)
عوض کردن، تعویض کردن، جابجا کردن، جایگزین کردن، چیزی را تعویض کردن

winkle (فعل)
چشمک زدن، جابجا کردن

supplant (فعل)
تعویض کردن، جابجا کردن، جابجا شدن، از ریشه کندن، جای چیزی را گرفتن

dislocate (فعل)
جابجا کردن، از جا دررفتن

translocate (فعل)
جابجا کردن، از جای خود برون کردن

reposit (فعل)
سپردن، جابجا کردن، ودیعه گذاردن

unhorse (فعل)
جابجا کردن، از اسب افتادن یا پیاده شدن، از جای خود تکان دادن

پیشنهاد کاربران

تحویل
ترانسفر
جابجاکردن ( Warp ) [اصطلاح دریانوردی]:به عمل کشیدن کشتی بوسیله طناب و یا لنگر در طول اسکله و یا حوض اطلاق میگردد. این اصطلاح همچنین برای عوض کردن سمت سینه کشتی بوسیله لنگر کمکی نیز بکار برده میشود .
حمل

بپرس