داخل کردن


    poke
    receive
    slip
    stick
    to enter
    to bring in
    to mingle

فارسی به انگلیسی

داخل کردن با فشار
squeeze

مترادف ها

incorporate (فعل)
جا دادن، متحد کردن، امیختن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، ثبت کردن، داخل کردن، دارای شخصیت حقوقی کردن

insert (فعل)
جا دادن، الحاق کردن، در میان گذاشتن، داخل کردن، در جوف چیزی گذاردن

intromit (فعل)
جا دادن، دخالت کردن، مزاحم شدن، منصوب کردن، در اوردن، داخل کردن

insinuate (فعل)
اشاره کردن، داخل کردن، تلقین کردن، به اشاره فهماندن، بطور ضمنی فهماندن

ingratiate (فعل)
داخل کردن، ارضاء کردن، خودشیرینی کردن، مورد لطف و عنایت قرار گرفتن، طرف توجه کسی قرار گرفتن، مورد لطف و توجه قرار گرفتن

interpolate (فعل)
داخل کردن، در میان عبارات دیگر جا دادن

پیشنهاد کاربران

بپرس