ساکت شدن


    hush
    to keep silent or still
    to be calmed or soothed to subside

مترادف ها

stanch (فعل)
فرو نشاندن، بند اوردن، خاموش کردن، ساکت شدن، جلو خونریزی را گرفتن

lull (فعل)
ارام کردن، فرو نشاندن، ساکت شدن، لالایی خواندن

pipe down (فعل)
ساکت شدن، حرف نزدن

shut up (فعل)
ساکت شدن، باعث وقفه در تکلم شدن

پیشنهاد کاربران

صدا نشستن . [ ص َ / ص ِ ن ِ ش َ ت َ ] ( مص مرکب ) آواز برنیامدن . خاموش شدن . ساکت گشتن : بلبلم را بی وصال گل دماغ نغمه نیست یار تا برخاست از مجلس ، صدای ما نشست . مخلص کاشی .
To fall silent
زبان را درکشیدن . [ زَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) ساکت شدن . سکوت کردن زبان در کشیدن : زبان را درکش ای سعدی ز شرح علم او گفتن تو در علمش چه دانی باش تا فردا علم گردد. سعدی .
fall silent
lapse into silence
زبان اندرکشیدن ؛ کنایه از خاموشی گزیدن :
چون طمع یکسو نهادم پایمردی گو مباش
چون زبان اندرکشیدم ترجمانی گو مباش.
سعدی.
دم گرفتن. [ دَ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از سکوت ورزیدن است. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از برهان ) . کنایه از سکوت است. ( لغت محلی شوشتر ) .
گم صدا شدن
بی صدا شدن ( از ترکیبات استاد جنتی عطائی )
دم در کشیدن
( مصدر ) سکوت کردن ساکت شدن خاموش گشتن .
فرونشستن

بپرس