شاخه

/SAxe/

    branch
    branch-line
    branch-pipe
    tributary
    genre
    offshoot
    ramification

فارسی به انگلیسی

شاخه اوردن
branch

شاخه ای از درخت خانوادگی
branch

شاخه بندی کردن
ramify

شاخه چنگال
prong

شاخه دار
pronged, branched

شاخه دراوردن
sprout

شاخه درخت
bough, stick

شاخه راه
feeder

شاخه رود
branch

شاخه زبان های سلتیک
celtic

شاخه شاخه
branching

شاخه شاخه شدن
fork, ramify, to branch out, to ramify

شاخه شاخه منشعب شدن
branch

شاخه علمی
branch, study

شاخه گل
corsage, spray

شاخه گل و برگ
spray

شاخه گیری
derivation

شاخه ماز
alley

شاخه مانند
branchlike

شاخه نهر
branch

مترادف ها

grain (اسم)
ذره، جو، خرده، شاخه، حالت، دانه، حبوبات، حبه، حب، غله، چنگال، رنگ، رگه، مشرب، دان، تفاله حبوبات، یک گندم معادل 0/0648 گرم

wing (اسم)
جناح، شاخه، شعبه، بال، پره، بال مانند، گروه هوایی، زائده حبابی، زائده پره دار، دسته حزبی، قسمتی از یک بخش یا ناحیه

horn (اسم)
شاخ، نوک، شاخه، پیاله، شیپور، بوق، کرنا

branch (اسم)
شاخ، شاخه، شعبه، ترکه، بخش، انشعاب، رشته، فرع

arm (اسم)
بازو، دست، سلاح، شاخه، اسلحه، شعبه، قسمت، جنگ افزار، دستهء صندلی یا مبل

tributary (اسم)
شاخه، انشعاب، خراج گذار، خراجگزار

limb (اسم)
شاخه، عضو، عضو بدن، دست یا پا، قطع کردن عضو، اندام زبرین، اندام زیرین

bifurcation (اسم)
شاخه، تقسیم به دو شاخه، شکاف گاه

bough (اسم)
شاخه، ترکه، تنه درخت، شانه حیوان

sprout (اسم)
شاخه، جوانه، فرزند

branch line (اسم)
شاخه، خط فرعی

embranchment (اسم)
شاخه، شعبه، انشعاب

پیشنهاد کاربران

شاخه: در سنسکریت: صاکهه و صاکها śAkhA، śAkha؛ در اوستایی: یخشتی yaxshti؛ در سغدی: شنخه shanxe؛ در پهلوی: شاک shAk ( شاخ ) .
درگروه زبانی لر زبان لربختیاری : معادل شاخه = لِشک و شاخک = لِک هست و معادل " شاخ " : با شاخ های کوچک و نوک تیز و تازه سُرو میگویند و بلد از سُرو تبدیل به شاخ میشود .
ولی برای شاخ کَرگَدَن = کَلمِ تاک می گویند : کَلم = شاخ و تاک = کرگدن
شاخ :
دکتر کزازی در مورد واژه ی "شاخ " می نویسد : ( ( شاخ در پهلوی در ریخت شاک šāk بکار می رفته است. از آنجا که این واژه در سانسکریت شاخا šākhā است و در ارمنی cax و در لیتونیایی šākā . بر پایه ی هنجارهای زبانشناختی ، در ریخت هند و اروپایی آن کا ( K ) یی وجود داشته است . این " کا " در اوستایی به س s و در پارسی باستان به ث th و در سانسکریت به ش š دیگرگون می شود . براین پایه ، ریخت پهلوی و پارسی آن می بایست ساک sāk و ساخ sāx می شد . می توان بر آن بود که " ساق " و " ساقه " ریخت های تازیکانه اند که از "ساک " یا " ساخ بر آمده اند
...
[مشاهده متن کامل]

شاخه ای که ما از این میوه یا گل میچینیم
شاخ بن. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) درخت. ( فرهنگ نظام ) . شاخ درخت :
ز باغ تو منزلگهی خواستن
می آوردن و مجلس آراستن
گلی چیدن از وی به هر شیوه ای
چشیدن ز هر شاخ بن میوه ای.
امیرخسرو ( از آنندراج و فرهنگ نظام ) .
...
[مشاهده متن کامل]

شتاک
شتاک. [ ش َ ] ( اِ ) ستاک. استاک. استاخ. شتاخ. شاخ تازه و نازک باشد که از بیخ و بن درخت و از شاخ درخت سرزند و بیرون آید. ( از برهان ) . در لغت فرس اسدی شتاک ضبط شده است :
سوسن لطیف و شیرین چون خوشه های سیمین
شاخ و شتاک نسرین چون برج ثور و جوزا.
کسائی.
سر درخت أمل گشته بود پژمرده
به آب جود تو از بیخ تازه کرد شتاک.
منصور شیرازی.

شاخه : [اصطلاح صنعت چوب] به انشعابات ساقه درختان گفته می‏شود .
گرایش
Fields
شاخه ها

بپرس