صاف کردن


    even
    file
    flatten
    level
    plane
    render
    smooth
    straighten
    to filtrate
    to clarify
    to strain
    to rack
    to smooth
    to clearto settle
    to square or balance(accounts with someone)
    to pave

فارسی به انگلیسی

صاف کردن با تیشه
dub

صاف کردن با رنده
dub

صاف کردن با شن
sand

صاف کردن با ماله
trowel

صاف کردن با کاغذ سنباده
sand

صاف کردن چیز خمیده
unbend

صاف کردن چیز مجعد
uncurl

صاف کردن خط
square

صاف کردن زیر غلتک
roll

صاف کردن زیر نورد
roll

صاف کردن مو
uncurl

صاف کردن و جلا دادن سنگ و چرم و چوب
dress

مترادف ها

clear (فعل)
تمیز کردن، تبرئه کردن، ترخیص کردن، زدودن، روشن کردن، توضیح دادن، واضح کردن، صاف کردن، خار چیدن

fine (فعل)
جریمه کردن، صاف کردن، کوچک کردن، جریمه گرفتن از، صاف شدن، رقیق شدن

filter (فعل)
تصفیه کردن، صاف کردن، اب صاف کردن، پالودن

face (فعل)
مواجه شدن، تراشیدن، صاف کردن، روکش کردن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، روبرو ایستادن، پوشاندن سطح

even (فعل)
صاف کردن، هموار کردن، واریز کردن، مسطح کردن

sleek (فعل)
صاف کردن، صیقلی کردن

plane (فعل)
رنده کردن، صاف کردن، با رنده صاف کردن

strain (فعل)
کج کردن، خسته کردن، صاف کردن، پالودن، پیچ دادن، سفت کشیدن، مشمئز شدن، کش دادن، زور زدن، زودبکار بردن، زیاد کشیدن، کوشش زیاد کردن

perk (فعل)
اراستن، باد کردن، جوشیدن، صاف کردن، سینه جلو دادن، خود را گرفتن، سر بالا گرفتن

smooth (فعل)
ارام کردن، تسکین دادن، صاف کردن، تسویه کردن، هموار کردن، صاف شدن، روان کردن، ملایم شدن، صافکاری کردن

shave (فعل)
رنده کردن، تراشیدن، صاف کردن، ستردن

hone (فعل)
ناله کردن، صاف کردن، با سنگ تیز کردن

percolate (فعل)
تراوش کردن، رد شدن، صاف کردن، نفوذ کردن

pave (فعل)
صاف کردن، سنگ فرش کردن، فرش کردن، اسفالت کردن، اجرفرش کردن

liquidize (فعل)
از بین بردن، صاف کردن، تسویه کردن، بصورت مایع دراوردن

unwrap (فعل)
ازاد کردن، صاف کردن، باز کردن، واپیچیدن

filtrate (فعل)
تصفیه کردن، صاف کردن، از صافی گذشتن، از صافی گذراندن

smoothen (فعل)
رنده کردن، صاف کردن، صاف شدن، نرم شدن، صافکاری کردن، صاف و صیقلی شدن

sleeken (فعل)
صاف کردن، نرم کردن، صیقلی کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس