غرق

/qarq/

    wreck
    drowning
    being drowned
    submerged
    rapt
    downing

فارسی به انگلیسی

غرق افتخارات
laden with honours

غرق اندیشه
absorbed in thinking

غرق بدهی
plunged in debt

غرق بودن در گرفتاری
welter

غرق بودن در کار
welter

غرق در تحسین کردن
dazzle

غرق در تعجب کردن
wow

غرق در خوشی کردن
panic

غرق در شگفتی شدن
boggle

غرق در شگفتی کردن
boggle, flabbergast

غرق در ظلمت جهل
benighted

غرق در نور و محبت کردن
bathe

غرق در کاری شدن
launch

غرق شدن
drown, swamp, to be drowned, to drown, to sink(as a ship)

غرق شدن در ابگونه
drown

غرق شدن در نور و رنگ
wash

غرق شدن کشتی
shipwreck, sink, capsize, founder

غرق شدنی
sinkable

غرق شده
sunken

غرق مسرت کردن
ravish

مترادف ها

drowning (اسم)
غرق

shipwreck (اسم)
غرق، غرق کشتی، کشتی شکسته شدن، کشتی شکستگی

sunk (صفت)
فرو رفته، غرق

drowned (صفت)
غرق

obsessed (صفت)
غرق

پیشنهاد کاربران

معنی غرق
سلیم
غرق: فرو رفتن در آب که گاهی رهایی می یابند و گاهی می میرند.
دّم بست
از اونجایی که دم و باز دم در زیر آب شدنی نیست و در اصل دمی نیست که باز دم باشه من واژه دم بست را پیشنهاد می کنم
غریق=دم بست
غرق شدن =دم بست شدن
البته در جایی مثل غرق در افکار شدن می شود از فعل هایی چون فرو رفتن یا گرفتار شدن بهره جست
غرق تماشا
به ژرف آوردن = غرق کردن
به ژرف آمدن = غرق شدن
ژرفه = غریق / غرقه
ژرفه به در یا ی عشق - آمد و از جان گذشت
اوست ژرفه دریای بخشش و سر نشین خوان دهش
عشق را برخی چو رودی گفته اند - کو به ژرف آرد همه نی های نرم
در بر گیری، فراگیری، غوته خوری
خفه شدن
فرو رفتن در جایی
غرق شد ( فعل ماضی )
مردن در اب و پیدا نشدن در اب
غوته وری
غوته وری، برابر باریک واژه ی �غرق� است. جز آمیخته واژه ی �فرورفته�، آن هم با اندک چشم پوشی، کم و بیش، هیچکدام از برابرهای پارسی یاد شده در بالا و از آن میان، خودِ واژه ی �غوته� به تنهایی که آن را به هیچ رو نباید با تای دسته دار ( ط ) بکار برد، برابر باریک �غرق� نیستند.
خفه
فلانی در دریا غرق شد
فلانی در دریا خفه شد
فرو رفته ، فرو رفته در چیزی
آبخَفِگی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس