ماسیدن


    to be congealed or coagulated
    clot
    coagulate
    congeal
    congealment
    harden
    ice
    set
    solidification
    solidify

مترادف ها

harden (فعل)
سفت شدن، سخت شدن، سخت کردن، ماسیدن، سفت کردن، تبدیل به جسم جامد کردن

congeal (فعل)
بستن، سفت شدن، منجمد کردن، ماسیدن، سفت کردن، یخ بستن

jell (فعل)
بستن، دلمه شدن، ماسیدن

coagulate (فعل)
بستن، سفت شدن، لخته شدن، دلمه کردن، ماسیدن

پیشنهاد کاربران

در کنار برابرهای یاد شده در بالا، زدودن زنگار بشقاب و کاسه و سینی و . . . و آماده نمودن آن برای لعابی دوباره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
�آمیخته واژه ی �ماسمالی� از پیوند دو واژه ی �ماس� ( ماسه از همین ریشه است! ) و �مالیدن� ساخته شده است و بی گفتگو، تاریخی کهن در فرهنگ باستانی ایران زمین یا بهتر است بگویم: �سرزمین آریانا� ( ایران کنونی افغانستان تاجیکستان بخش هایی از عراق، ترکیه و . . . ) و شاید سایر جاها دارد. به گمان بسیار، در آن روزگار، �ماسمالیدن� پیشه ای بوده است. در این پیشه ی باستانی با سود بردن از ماسه، زنگار بشقاب و کاسه و سینی و . . . از روی آن ها زودوده و برای لعابی دوباره آمده می شده است. به این ترتیب، �ماسمالی کردن� از ریشه ی باستانی خود به آرش �لعاب یا چهره ی چیزی را زدودن� است که با اندکی باریک بینی بیش تر، آرشی بس ژرف تر و پرمایه تر از عبارت ساختگی و نادرست �ماست مالی� دارد. با آنکه جاهای گوناگونی از پیرامون کویر مرکزی ایران و زندگی و پیشه ی توده های مردم را به چشم دیده ام، به چنین پیشه ای خود در جایی برنخورده ام؛ ولی گویا هنوز در یکی دو روستای شمال کویر مرکزی، مردمانی از آن راه روزگار می گذرانند.
...
[مشاهده متن کامل]

ب. الف. بزرگمهر ١٩ فروردین ماه ١٣٩١
https://www. behzadbozorgmehr. com/2012/04/blog - post_6336. html

ماسیدَن ( مالیدَن ) -
دارای دو گونه معنایی است:
1. در لهجه اصفهانی
معنی: توده، لَخته شدن ( خون ) ، دَلمه شدن، منعقد گشتن، بسته شدن -
خیت و کِنِف شدن، ضایع و تابلو گشتن، با خاک یکسان شدن، ایسگاه شدن! -
...
[مشاهده متن کامل]

سر خورده شدن، چِزونده شدن، چاییدن، حال گرفته شدن، دندت نرم شدن، خوبت شد!
مثال: دادای ما رو نیگاه کون، ماسیدِس یا مالیدی دادا >>> داداش ما رو نگاه کن، ایسگاه شده یا چاییدی داداش!
2. در گویش بازاری و تهرانی ( کوچه بازاری )
معنی: ثمر دادن، نتیجه گرفتن، سود بردن، فایده داشتن، بهره بردن -
کارساز، راه گشا، موثر، اثر بخش، گیرا
مثال: داداش برای من چی می ماسه ( چه سودی داره ) که این کارو انجام بدم!
انگار حرفام داره می ماسه ( اثر می کنه )

بپرس