حسب

/hasab/

مترادف حسب: اصل، گوهر، نژاد، تبار ، اندازه، شمار، قدر، شرف، بزرگی، فضیلت، بزرگواری، فضایل اکتسابی | طبق، وفق، بسندگی، کفایت، بسنده بودن، کفایت کردن، شماره کردن، شمردن

متضاد حسب: نسب |

برابر پارسی: برابر، اندازه

معنی انگلیسی:
quantity or measure, descent, personal merit, manner, quantity, proportion

لغت نامه دهخدا

حسب. [ ح َ ] ( ع مص ) شمردن. ( دهار ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). شمار. ( منتهی الارب ). عدد. || مرده را در کفن پیچیده در گور کردن و یا دفن کردن مرده در سنگستان. ( منتهی الارب ).

حسب. [ ح ِ س َ ] ( ع اِ ) ج ِ حِسبَة. تدبیرها. مزدهای کارها.

حسب. [ ح َ ] ( ق ) فقط. تنها. منحصراً. انحصاراً. بس ، بسنده. کافی. بس و بس :
دل جای تو شد حسب ببر زانکه دراین دل
یا زحمت ماگنجد یا نقش خیالت.
سنائی.
ای شاه جهان ملک جهان حسب تراست
وز دولت و اقبال شهی کسب تراست
امروز به یک حمله هزاراسب بگیر
فردا خوارزم و صد هزار اسب تراست.
انوری.
زان یکی عیبش که بشنید او و حسب
بس فسرد اندر دل او مهر اسب.
مولوی.
چون خلقناکم شنیدی ای تراب
خاک باشی حسب از وی رو متاب.
مولوی.

حسب. [ ح َ س َ ] ( ع اِ ) خویشاوندی پدر. ( مقدمة الادب زمخشری ). هرچه بشمرند از گوهر مردم. ( محمودبن عمر ربنجنی ). || گوهر نیک. ( حبیش تفلیسی ). گوهری و خداوند نژاد بزرگ شدن. ( زوزنی ). گوهری و خداوند نژاد نیک شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). گوهر نیک. ( دستوراللغة ادیب نطنزی ). اندازه گوهر. ( دهار ). گوهر هر مرد و بزرگی وی از روی نسب و مال و دین و کرم و شرف بالفعل. ( منتهی الارب ). شرف ثابت در پدران. ( منتهی الارب ). || بزرگی مرد از روی نسب. فخر به پدران یا فخر از روی مال و دین و شرف. بزرگی مرد از هنر و مال خود، بزرگی و شرف از آباء و اجداد. شرف و بزرگی از مال و جاه و دین. ( غیاث ). شرافت و بزرگی. اصل مردم. تبار. مفاخر پدران. تهانوی گوید: بفتح حاء و سین مهملتین ، بزرگی مرد از روی نسب ، کما فی الصراح. و در کشف اللغات گوید: حسب بفتحتین ، بزرگی و بزرگواری مرد در دین و مال و فی فتح القدیر فی باب الکفو من النکاح ، الحسب مکارم الاخلاق. و در «المحیط» از صدرالاسلام روایت کرده که او گفته است ، حسیب کسی را نامند که او را جاه و حشمت و منصب باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و سید شریف جرجانی گوید: هو ما یعده المرء من مفاخر نفسه و آبائه. ( تعریفات ). ج ، احساب. زِئَم. عنصر. ( منتهی الارب ). نجر، نِجار. نُجار. ( منتهی الارب ) : گردانید او را بپاکی فاضل تر قریش از روی حسب. ( تاریخ بیهقی ص 308 ). || در تداول فارسی ، بزرگواری و فضائل اکتسابی ِ شخص نسبت به کردار نیک. نیکویی. خوبی : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شمردن، شماره کردن، شمار، کفایت، بس بودن، بس، شمرده، شمار، اندازه، قدر، شرف وبزرگی، گوهر
وفق طبق . یا بر حسب . بر وفق : (( بر حسب گزارشهای رسیده . ) ) یا حسب حال . گزارش حال شرح ما وقع . توضیح اصل حسب است و ایراینان تصرف کرده اند .
شاعره مقله بود

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) شمردن ، شماره کردن . ۲ - (اِمص . ) شرافت ، بزرگی .
(حَ سَ ) [ ع . ] (ق . ) وفق ، طبق .

فرهنگ عمید

فقط.
۱. حسب حال.
۲. با «ال» (حرف تعریف عربی ) به صورت ترکیب با بعضی کلمات عربی به کار می رود: حسب الاجازه، حسب الاستحقاق، حسب الاشاره، حسب الامر، حسب الحکم، حسب العاده، حسب المعمول، حسب الوظیفه، حسب الوعده.
۳. به صورت پیشوند اضافه با بعضی کلمات فارسی ترکیب شده و «ال» (حرف تعریف عربی ) بر مضاف الیه افزوده اند: حسب الخواهش، حسب الفرمایش، حسب الفرموده. &delta، این ترکیب عربی فارسی غلط است، زیرا «ال» (حرف تعریف عربی ) نباید به کلمۀ فارسی افزوده شود.
۴. برطبق، بروفق.
۵. به اندازه.
* حسب حال: = حسب الحال: ترک چنگی چو دُر ز لعل افشاند / حسب حالی بدین صفت برخواند (نظامی۴: ۷۰۷ )، حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند / محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند (حافظ: ۳۷۰ ).
* برحسبِ: (حرف اضافه ) بر طبقِ: شکر خدا که از مدد بخت کارساز / بر حَسَب آرزوست همه کاروبار دوست سیرِ سپهر و دُور قمر را چه اختیار / در گردشند برحسب اختیار دوست (حافظ: ۱۳۰ ).
شرف، بزرگی، و مفاخر اجدادی.
* حسب ونسب: آباواجداد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شرافت خانوادگی را حَسَب گویند. از آن به مناسبت در باب حج، تجارت و نکاح سخن گفته اند.
از شرافت و نجابت خانوادگی پدران و آنچه مردم از مفاخر آنان می شمارند، حسب تعبیر می شود.

فخر کردن به حسب و نسب
فخر کردن به حسب یا نسب خود، چنانچه مستلزم تحقیر دیگران باشد، حرام است.

به خدمت گرفتن شخص لازم الإکرام
به خدمت گرفتن کسی که به جهت حسب و نسب، اکرام وی لازم است- مانند سادات- مکروه می باشد.

عدم شرطیت حسب زن و مرد در ازدواج
...

[ویکی الکتاب] معنی حَسِبَ: پنداشت
معنی حَصَبُ: آتش گیره - هیزم
معنی ضِدّاً: ضد - مخالف - منافی (کلمه ضد به حسب لغت به معنای منافیای است که با هیچ چیز جمع نشود )
معنی ﭐلْیَوْمَ: امروز- اکنون - در این زمان (یوم به معنای مقدار قابل ملاحظه از زمان است ، که حادثهای از حوادث را در بر گرفته باشد ، و به همین جهت کوتاهی و بلندی این زمان بر حسب اختلاف حوادث مختلف میشود ، هر چند که استعمالش در مدت زمان بین طلوع و غروب خورشید شایع شده ...
معنی یَوْمِ: روز - مقداری از زمان که حادثه ی قابل ملاحظه ای در آن رخ داده است - دوران (یوم به معنای مقدار قابل ملاحظه از زمان است ، که حادثهای از حوادث را در بر گرفته باشد ، و به همین جهت کوتاهی و بلندی این زمان بر حسب اختلاف حوادث مختلف میشود ، هر چند که استعمال...
معنی یَوْمِکُم: روزتان(یوم به معنای مقدار قابل ملاحظه از زمان است ، که حادثهای را در بر گرفته باشد ، و به همین جهت کوتاهی و بلندی این زمان بر حسب اختلاف حوادث مختلف میشود ، هر چند که استعمالش در مدت زمان بین طلوع و غروب خورشید شایع شده است ولی چه بسا که در ملک و سلط...
معنی یَوْمِهِمُ: روزشان(یوم به معنای مقدار قابل ملاحظه از زمان است ، که حادثهای را در بر گرفته باشد ، و به همین جهت کوتاهی و بلندی این زمان بر حسب اختلاف حوادث مختلف میشود ، هر چند که استعمالش در مدت زمان بین طلوع و غروب خورشید شایع شده است ولی چه بسا که در ملک و سلط...
معنی یَوْمَیْنِ: دو روز(یوم به معنای مقدار قابل ملاحظه از زمان است ، که حادثهای را در بر گرفته باشد ، و به همین جهت کوتاهی و بلندی این زمان بر حسب اختلاف حوادث مختلف میشود ، هر چند که استعمالش در مدت زمان بین طلوع و غروب خورشید شایع شده است ولی چه بسا که در ملک و سلط...
تکرار در قرآن: ۱۰۹(بار)
حساب به معنی شمردن است (قاموس) راغب آن را استعمال عدد گفته تا عدد سالها و حساب را بدانید حسیب و حاسب: حسابگر. خدا در حسابگری کافی است ، در اوّل حرف باء گذشت که «کفی» در اینگونه موارد به معنی «اکتف» است یعنی بس کن به ما در حسابگری و هکذا بغیر حساب یعنی چه؟ این تعبیر چنج بار در قرآن مجید تکرار شده است بقره:212، آل عمران:27 و37، نور:38، غافر:40 و یک دفعه آمده . از این شش مورد، اوّلی و چهارمی مطلق و شامل دنیا و آخرت است دوّمی و سوّمی و ششمی ظاهراً راجع به دنیا و پنجمی راجع به آخرت است و در نتیجه «یَرْزُقُ مَن یَشاءُ بِغَیْرِ حِساب» هم در دنیا جاری است و هم در عقبی. اکنون باید دید منظور از این بی حسابی چیست؟. قبلاً باید بدانیم که همه این شش مورد فقط درباره روزی و نعمت و پاداش دنیا و آخرت است و درباره عذاب دنیا و آخرت همچو چیزی نیست . به عقیده بعضی از بزرگان چون بندگان و همه چیز آنها مال و مملوک خداست و آنها در مقابل خدا نه عوضی دارند و نه استحقاقی پس روزی خدا عطیّه محض است و لذا به غیر حساب است . علی هذا به غیر حساب به معنای به غیر عوض و به غیر استحقاق است. این مطلب فی حدّ ذاته حق و ثابت است ولی درباره تمام مردم می‏باشد، به عبارت دیگر، خدا به همه مردم بدون عوض و استحقاق می‏دهد و این روزی دادن حقّی است که خدا به عهده گرفته است بی آنکه مردم حقی بر خدا داشته باشند. امّا از آیات «یَرْزُق مَنْیَشاءُ بِغَیْرِ حِساب» «تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِساب» یک نوع خصوصیت به نظر می‏آید و این حکم شامل همه مردم نیست و قید «مَنْ تَشاءُ وَ مَنْ یَشاءُ» مانع از عموم است . مثلا آیه با آنکه قید «من یشاء» ندارد باز و وصف صابران و «اولئک» که اشاره به نیکوکاران است قید «به غیر حساب» اند. به نظر نگارنده: باید آیات قیامت را از آیات دنیا جداگانه حساب کرد گرچه از جهتی به هم مربوطاند . درباره آخرت آنجا که آمده «مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلا یُجزی اِلّا مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالح! مِنْ ذَکَرٍ اَوْاُنثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاوُلئِکَ یَدْخذلُونَ الْجَنَّةَ یةرْززقُونَ فیها بِغَیْرِ حِسابٍ» ظاهر آیه آن است که مراد از «بِغَیْرِ حِسابٍ» بی پایان و بسیار است. عمل مؤمن در دنیا از حیث زمان و کم و کیف محدود است. ولی اجر او در آخرت بی پایان و وسیع و متنوع و رنگارنگ است. این اجر در مقابل آن عمل مسلّماً به غیر حساب است. و با آن مقایسه نمی شود. اگر گوئی در آیات شریفه می‏خوانیم این آیات و غیر آنها روشن می‏کند که اجر آخرت با حساب است نه بی حساب؟. گوئیم این حساب راجع به اصل استحقاق است یعنی بهشت در مقابل ایمان عمل است نه راجع به کثرت و بی پایان بودن آن. مؤید این مطلب آن است که در عمل بد یک مجازات و در کار خوب ده برابر است. امّا درباره دنیا به عقیده نگارنده مراد از به غیر حساب، به غیر مقایسه با تلاش و سعی است. توضیح آنکه عدّه‏ای از مردم ر.زی و درآمدشان با مقایسه تلاش آنهاست، مثلاً مزدوران و کارمندان و غیر هم در مقابل کار و تلاشی که می‏کنند بهره و روزی متناسب با کار به دست می‏آورند ولی تجّار و غیر آنها مثلا چند روز سعی می‏کنند صدها برابر کارشان بهره به دست میاورند و یا عدّه‏ای ارث می‏برند، گنج پیدا می‏کنند و مال ندارند و یا تلاششان نسبت به بهره خیلی کم است و این است معنای «یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ» و چون همه مشمول این حکم نیستند لذا قید «مَنْ یَشاءُ» جای خود را می‏گیرد . مثلا در کریمه بهترین مصداق «تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ» ملک و پادشاهی است که مثلا بوسیله ارث و یا تلاشی که نسبت به آن خیلی کم است به دست می‏آید پس یا اصلا تلاش ندارد و یا تلاشش اندک است و به هر حال با تلاش مقایسه نمی‏شوند. آیه زیر مطلب را بیش از پیش روشن م یکند آیه صریح است که خدا جزای عمل را می‏دهد و از فضلش بر آن مزید خارج از مقایسه با عمل است و پس از آن می فرماید«وَاللّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حساب». مراد از «حاسَبْناها» عذاب است و چون عذاب روی حساب عصیان و لجاجتشان بوده لذا «حاسَبْناها» آمده است . حسبان به ضمّ آن مصدر است به معنی شمردن و نیز حسبان به ضمّ اوّل تیرهای کوچک را گویند مفرد آن حسبانه است (اقرب) معنی آیه اوّل: آفتاب و ماه روی حساب اند معنی آیه دوّم: و بفرستد بر آن عذابی از آسمان درنتیجه زمین خالی و خشک گردد. راغب آن را در آیه عذاب و اتش نقل کرده و گوید علّت تسمیه آن است که کیفر روی حساب جرم است در مجمع نیز از از ابن عبّاس عذاب و آتش نقل کرده است . به نظر نگارنده حسبان در آیه دوّم چنانکه راغب نقل کرده به معنی عذاب است و چون عذاب خداوند با جمعیّت متناسب است لذا حسبان گفته شده . فعل حسب یحسب از باب علم یعلم به معنی ظن و گمان به کار می‏رود مثل به نظر راغب مصدر اینگونه افعال حسبان به کسر اوّل است. که گمان و ظنّ کننده یک نوع حساب است، از جانب خود محاسبه و روی آن حکم و عمل می‏کند . احتساب نیز در قرآن مجید به معنی گمان به کار رفته است و موارد آن فقط سه محلّ است: زمر:47، حشر:2، طلاق:3، خدا به آنهااز جائی آمد که گمان نکرده بودند. علّت تسمیه نیز همان است که گفته شد . حسب (بر وزن فلس) به معنی کفایت استعمال می‏شود (مفردات) گفتند خدا ما را بس است و بهتر وکیل است این ماده بدین معنی ده بار در کلام اللّه آمده است . به گمانم علّت این تسمیه آن باشد که میان کفایت کننده و کفایت شده حساب برقرار است مثلادر میان گناه شخص و عذاب جهنّم محاسبه‏ای هست و عذاب به حساب گناه است و عذاب به حساب گناه است .

جدول کلمات

شماره کردن, شمردن, کفایت, بس بودن

پیشنهاد کاربران

دانستن ، محاسبه کردن ، شمردن
راییدن
همانطور که رایانه در عربی حاسوب است
حَسِبَ یعنی پنداشت ، فکر کرد
شمردن
حَسِبَ: گمان کرد.
حَسَبَ : گمان کردند
حسب: بزرگی مرد از روی نسب
دکتر فروزان فر در مورد " حسب" می نویسد : ( ( حسب بزرگی مرد از روی نسب ، بزرگی در دین و مال ، سربلندی که به کسب مرد حاصل شود نه از جهت وراثت. ) )
"در یکی گفته که استادی طلب
...
[مشاهده متن کامل]

عاقبت بینی نیابی در حسب "
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ۱۳۷۵. ص ۲۱۵ )

ارتباط نَسَب با دو کلمه ی سَبَب و حَسَب ( در هر سه کلمه حرف سین وجود دارد )
ارتباط نسب با سبب:
در باب قرابت، خویشاوندی دو گونه است ۱. نسبی ( خونی ) ۲. سببی ( به سبب نکاح یا شیر دادن یک زن به کودک دیگری )
...
[مشاهده متن کامل]

شاید شنیده اید که می گویند آیا با فلانی فامیل هستید جواب می دهد بله یک نسبتی داریم یعنی یک رابطه خونی وجود دارد اما سببی با نکاح فامیل می شود اگر مثلا فرد به جای این زن، زن دیگری گرفته بود این خویش و قومی فعلی با این زن را دیگر نداشت چون سبب نداشت.
ارتباط ارتباط نَسَب با دو کلمه ی حَسَب و سَبَب ( در هر سه کلمه حرف سین وجود دارد )
ارتباط نسب با سبب:در باب قرابت، خویشاوندی دو گونه است ۱. نسبی ( خونی ) ۲. سببی ( به سبب نکاح یا شیر دادن یک زن به کودک دیگری )
شاید شنیده اید که می گویند آیا با فلانی فامیل هستید جواب می دهد بله یک نسبتی داریم یعنی یک رابطه خونی وجود دارد اما سببی با نکاح فامیل می شود اگر مثلا فرد به جای این زن، زن دیگری گرفته بود این خویش و قومی فعلی با این زن را دیگر نداشت چون سبب نداشت.
ارتباط نسب با حسب:
در زبان فارسی، نسب به فضایل غیر اکتسابی و حسب به فضایل اکتسابی گفته می شود یعنی این دو متضاد یکدیگرند و مشخص است که حسب بهتر از نسب است چون برای نسب زحمتی نکشیده اما حسب فضیلتی است که با تلاش و کوشش بدست آمده است
نسب گوئی بنام ایزد ز جمشید
حسب پرسی بحمداﷲ چو خورشید. ( نظامی )
اما در زبان عربی نسب به معنای اصل، گوهر و نژاد است و گاهی ترکیب دو واژه ی اصل و نسب به معنای نژاد و تبار در متون استفاده می شود اما حسب به معنای شرافت و بزرگی، بزرگی و شرف از آباء و اجداد ( از روی نسب ) ، از مال، جاه و دین یا به عبارتی هرچه حساب کنند از گوهر و بزرگی مردم.
حَسَب و نَسَب ( دو واژه همراه با هم ) اشاره به شرافت و بزرگی هم از ناحیه نژاد و تبار هم دیگر بزرگی ها مانند ابرو و دین دارد. ( ممکن است کسی دارای حسب باشد اما حسب از ناحیه ی نسب نداشته باشد، ترکیب دو واژه می گوید آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری )

گمان کرد
با توجه به
بنابر
اون حسب با اینحسب فرق داره
حَسِبَ یعنی: پنداشت نه باتوجه به
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس