اماده شدن


معنی انگلیسی:
prepare, ripen, to get ready

لغت نامه دهخدا

( آماده شدن ) آماده شدن. [ دَ / دِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بساختن. بسغدن. سغدن. آسغدن. بسیجیدن. سیجیدن. ساختن. شکردن. آراستن. حاضر، مهیا، مستعد، معد، مثمر، ممهد شدن. استعداد. تَهَیﱡاء. تیار، بساز، بسامان ، ساخته و پرداخته شدن.

فرهنگ فارسی

( آماده شدن ) ( مصدر ) حاضر شدن مهیاگردیدن بسیجیدن .

واژه نامه بختیاریکا

( آماده شدن ) مِن گرد و فرد بیدِن

مترادف ها

rig (فعل)
مسلح کردن، مجهز کردن، گول زدن، اماده شدن، باد گلو بادبان اراستن، با خدعه و فریب درست کردن

prepare (فعل)
مجهز کردن، اماده کردن، ساختن، تعبیه کردن، مستعد کردن، فراهم نمودن، مهیا ساختن، اماده شدن، تدارک دیدن، پستاکردن، تمهید کردن

فارسی به عربی

استعد

پیشنهاد کاربران

gear up
فراساحتن
قبا بستن . [ ب َت َ ] ( مص مرکب ) حاضر و آماده ٔ کار شدن : به کردار کله داران چون نوش قبا بستند بکران قصب پوش . نظامی . بستن قبا به خدمت سالار وشهریارامیدوارتر که گنه در عبا کنیم . سعدی .
میان بستن. [ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) بستن کمر. کمربند بر کمر بستن. بستن بند کمر بر میان تن. استوار کردن بند بر کمر به قصد تنگ وچسبان گشتن جامه بر تن یا چابکی و آمادگی بیشتر یافتن در برآوردن مهمی چنانکه نبردی را یا زورآزمایی را. مجازاً، آماده شدن. سخت پی کاری بودن :
...
[مشاهده متن کامل]

سپهدارپیران میان را ببست
یکی باره تیزتگ برنشست.
فردوسی.
چو نیمی ز تیره شب اندر گذشت.
سپهدارجنگی میان را ببست.
فردوسی.
چو بد گردیه با سلیح گران
میان بسته بر سان جنگ آوران.
فردوسی.
این کار را میان بستم و هم امروز گرد آن برآیم. ( تاریخ بیهقی ) . فضل ربیع که حاجب بزرگ بود میان بسته بود تعصب آل برمک را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424 ) . میان بسته اند تا به هیچ حال فعلی نیفتد. . . ( تاریخ بیهقی ) .
فتح را نام اوست فتح بزرگ
به مثالش خیال بسته میان.
ناصرخسرو.
سرفرازد چو نیزه هر مردی
که میان جنگ را چو نیزه ببست.
مسعودسعد.
دهر ار میان به خدمت من بست همچو نی
شاید که من زخوش سخنی رشک شکرم.
مجیر بیلقانی.
صد جان به میانجی نه یاری بمیان آور
کاقبال میان بندد چون یار پدید آید.
خاقانی.
وز آنجا برون شد به عزم درست
به فرمان ایزد میان بست چست.
نظامی.
چو سالار جهان چشم از جهان بست
به سالاری ترا باید میان بست.
نظامی.
به صد جهد از میان سلطان جان رست
ولیک آنگه که خدمت را میان بست.
نظامی.
کنون که رفتی و پرسیدیش که چون افتاد
میان ببند چو مردان بگیر دم خرش.
سعدی ( گلستان ) .
میان بست و بی اختیارش بدوش
درآورد و خلقی بر او عام جوش.
سعدی ( بوستان ) .
میان بست مسکین و شد بر درخت
وز آنجا به گردن درافتاد سخت.
سعدی ( بوستان ) .
برهمن درقیامت نیز خواهد خدمت بت کرد
ز بس در ساعت سنگینی او را من میان بستم.
محمدقلی سلیم.
آن شوخ به قتل من دلخسته میان بست
در مرثیه ام معنی باریک توان بست.
ملاطاهر غنی ( از آنندراج ) .

gird ( up ) ( one's ) loins
تیار شدن

بپرس