اوحد

/~owhad/

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

اوحد. [ اَ ح َ ] ( ع ص ) لست فیه باوحد؛ یعنی در آن خاص نیستم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || یگانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). هو اوحد اهل زمانه. ج ، اُحْدان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) :
ایا بعقل و کفایت زعاقلان اوحد
ایا بفضل و شهادت ز فاضلان افضل.
- اوحدالدهر ؛ یگانه روزگار. ( مهذب الاسماء ).
|| صاحب وحدت و یگانگی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

اوحد. [ اَ ح َ ] ( اِخ ) ابومحمد. رجوع به ابومحمد الاوحد شود.

فرهنگ فارسی

یگانه، تنها، بی مانند
۱ - ( صفت )یگانه تنها بی همتا .
ابو محمد

فرهنگ معین

(اُ یا اَ حَ ) [ ع . ] (ص تف . )یگانه ، تنها، بی همتا.

فرهنگ عمید

یگانه، تنها.

پیشنهاد کاربران

اوحد : اوحد ( عربی ) یگانه، بی همتا.
اووحَد در گدیش یزدی یعنی آن حَد ؛ آن سوی ؛ آن طرف

بپرس