باز کردن


مترادف باز کردن: گشادن، وا کردن، گشودن ، دایر کردن، تاسیس کردن، ایجاد کردن، جدا کردن، شکافتن، تشریح کردن، شرح دادن، از بین بردن مانع، مرتفع ساختن، گره گشایی کردن

متضاد باز کردن: بستن، مسدود کردن، گره زدن

معنی انگلیسی:
zip, clear, gape, open, unbind, undoing, crack, to open, to establish or start, to break (as a fast), unroll, disengage, loosen, unhinge

لغت نامه دهخدا

باز کردن. [ ک َدَ ] ( مص مرکب ) گشودن. گشادن. ( ناظم الاطباء ). منفرج کردن. فراز کردن. وا کردن. مقابل بستن :
آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد
بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد.
ابوشکور.
باز کردم در و شدم به کده
در کلیدان نبود سخت کده.
طَیّان.
در کلبه نامور باز کرد
ز داد و ستد دژ پرآواز کرد.
فردوسی.
من و او هر دو بحجره در و می مونس ما
باز کرده در شادی و در حجره فراز.
فرخی.
مهر و کینش مثل دو دربانند
در دولت کنند باز و فراز.
فرخی.
با تو خو کردم و خو باز همی باید کرد
از تو ای تندخوی سنگدل تنگ دهان.
فرخی.
ای شرابی بخمستان رو وبردار کلید
در او باز کن و رو بر آن خم نبید.
منوچهری.
خیلتاش میرفت تا... در خانه باز کرد. ( تاریخ بیهقی ).
کند باز هرگز مگر دست طاعت
دری را که کرده ست عصیان فرازش.
ناصرخسرو.
سه مهمان به یک خانه در باز کرده
بر اندازه خویش هر یک یکی در.
ناصرخسرو.
شبی که آز برآرد کنم بهمت روز
دری که چرخ ببندد کنم بدانش باز.
مسعودسعد سلمان.
همای عدل تو چون پر و بال باز کند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز.
سوزنی.
دم منازعت تو شها که یارد زد
در مخالفت تو که کرد یارد باز.
سوزنی.
بهشت قصر خود را باز کن در
درخت میوه را ضایع مکن بر.
نظامی.
خصمان در طعنه باز کردند
در هر دو زبان دراز کردند.
نظامی.
به روی من این در کسی کرد باز
که کردی تو بر روی وی در فراز.
سعدی ( بوستان ).
رضوان در خلد باز کرده ست
کز عطر مشام روح خوشبوست.
سعدی ( خواتیم ).
پری ندیده ام و آدمی نمیگویم
بهشت بود که در باز کرد بر رویم.
سعدی ( خواتیم ).
کیت فهم بودی نشیب و فراز
گر این در نکردی به روی تو باز.
سعدی ( بوستان ).
|| گستردن. منبسط کردن. بسط دادن. پهن کردن.
- از هم باز کردن ؛ منبسط کردن ( دست یا بال و امثال آن ) :
نوندی برافکند نزدیک زال
که پرّنده شو باز کن پرّ و بال.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- گشاده کردن ( در و مانند آن ) گشوده کردن مفتوح ساختن . ۲ - وا کردن گره .

فرهنگ معین

(کَ دَ )(مص م . )۱ - چیدن ، جدا کردن . ۲ - پوست کندن .

فرهنگ عمید

۱. گشادن، گشودن، گشاده کردن، گشوده کردن.
۲. واکردن.

فرهنگستان زبان و ادب

{open} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] یکی از زیرگزینه های پرونده که برای گشودن پروندۀ موجود به کار می رود

واژه نامه بختیاریکا

در کردن؛ دست کِردِن
ز یک بُردن؛ کردن

مترادف ها

undo (فعل)
باطل کردن، خنثی کردن، خراب کردن، بی اثر کردن، باز کردن، واچیدن، بیابرو کردن

open (فعل)
گشودن، روشن شدن، شکفتن، باز کردن، گشادن، افتتاح کردن، اشکار ساختن، باز شدن، اشکار کردن، بسط دادن

unfold (فعل)
رها کردن، اشکار کردن، فاش کردن، باز کردن، اشکار شدن، تاه چیزی را گشودن

disclose (فعل)
اشکار کردن، فاش کردن، باز کردن

pick (فعل)
دزدیدن، چیدن، سوار کردن، کندن، برگزیدن، فرو بردن، باز کردن، جیب بری کردن، کلنگ زدن، با خلال پاک کردن، نوک زدن به، ناخنک زدن

solve (فعل)
حل کردن، رفع کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، باز کردن، گشادن

untie (فعل)
حل کردن، گشودن، باز کردن

unfix (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، غیر ثابت کردن، باز کردن

unscrew (فعل)
باز کردن، شل کردن، واپیچاندن

unpack (فعل)
باز کردن، بسته بندی را گشودن، غیر بسته ای کردن

unwind (فعل)
باز کردن، باز کردن از پیچ، بی کوک کردن، کوک چیزی را باز کردن

unwrap (فعل)
ازاد کردن، صاف کردن، باز کردن، واپیچیدن

disengage (فعل)
باز کردن، از قید رها کردن، از گیر در اوردن

disentangle (فعل)
رها کردن، باز کردن، از گیر در اوردن

splay (فعل)
باز کردن

unbend (فعل)
رها کردن، باز کردن، شل کردن، راست کردن

unroll (فعل)
باز کردن، باز شدن

unbolt (فعل)
رها کردن، گشودن، باز کردن

unclasp (فعل)
باز کردن، باز کردن یا شدن

unclose (فعل)
باز کردن

unfasten (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، باز کردن

unhinge (فعل)
گشودن، باز کردن، از لولا در اوردن، دچار اختلال مشاعر کردن

unhitch (فعل)
ازاد کردن، باز کردن، شل کردن

unknit (فعل)
گشودن، باز کردن، وابافتن، وابافته شدن

untwist (فعل)
جدا کردن، گشودن، باز کردن، واتابیدن

opening (اسم)
دهانه، سوراخ، سراغاز، منفذ، فرصت، فتق، گشایش، چشمه، افتتاح، جای خالی، بازکردن

unlocking (اسم)
بازکردن

فارسی به عربی

استرخ , افتح , اکشف , الغاء , تجل , حل , مفتوح
( باز کردن (بسته و غیره ) ) افتح
( باز کردن (توپ پارچه وطومار و غیره ) ) افتح
افتح , تطور
( بازکردن(بقصد دزدی ) ) اختیار

پیشنهاد کاربران

lay open
Opening
سر گشادن . [ س َ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) گشودن سر. || باز کردن سر شیشه و دیگ و مانند آن :
توانی مهر یخ بر زر نهادن
فقاعی را توانی سر گشادن .
نظامی .
گشادن، وا کردن، گشودن، دایر کردن، تاسیس کردن، ایجاد کردن، جدا کردن، شکافتن، تشریح کردن، شرح دادن، از بین بردن مانع، مرتفع ساختن، گره گشایی کردن
افتتاح، گشودن
گشادن

بپرس