بازو

/bAzu/

مترادف بازو: بازه، ساعد، عضد مرفق ، اهرم، دسته، توانایی، قدرت، قوت، نیرو، یاور

متضاد بازو: ران

معنی انگلیسی:
arm, pickup, crank, (upper) arm

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

بازو. ( اِ ) قسمتی از دست است که از دوش تا آرنج را شامل است ، در اوستا بازو ، درسانسکریت با هو «بارتولمه 956» در گیللی بازوء ، یرنی و نطنزی بازو «ک ، 1 ص 338»، دزفولی و شوشتری بویی . ( حاشیه فرهنگ برهان قاطع چ معین ). قسمتی از دست که از دوش تا آرنج بود. باهو. ( ناظم الاطباء ). عضد. ( ترجمان القرآن ) ( آنندراج ). از دوش تا مرفق. ( آنندراج ). ضَبع. ( دهار ). مَطنَب. ( منتهی الارب ) :
به زین اندرون گرزه گاوسر
به بازو کمان و به گردن سپر.
فردوسی.
دگر چون تو ای پهلوان دلیر
بدین برزبالا و بازوی شیر.
فردوسی.
سخن راند از برزوی پیل مست
که بازوی من روز جنگ او شکست.
فردوسی.
وز آن پس بدو گفت رستم تویی
که داری بر و بازوی پهلوی.
فردوسی.
ازایرا کارگر نامد خدنگم
که بربازو کمان سام دارم.
بوطاهر.
خداوند ما گشته مست و خراب
گرفته دو بازوی او چاکران.
منوچهری.
حاجب بازوی وی بگرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 52 ). و حاجب بلکاتکین بازوی وی بگرفت و نزدیک تخت بنشاند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381 ). بازوی امیر گرفتند تا از تخت فرود آمد. ( تاریخ بیهقی ص 378 ).
هر چه به بازو نتوانیش کرد
دانش با بازو شو یار کن.
ناصرخسرو.
دست زمانه باره شاهی نیفکند
در بازویی که آن نکشیده است بار تیغ.
مسعود سعد.
عدل بازوی شه قوی دارد
قامت ملک مستوی دارد.
سنائی.
بر زخمها که بازوی ایام میزند
سازنده تر ز صبر دوایی نیافتم.
خاقانی.
هر زمان یاسج زنان صیادوار
آیی از بازو کمان آویخته.
خاقانی.
بر کمان چون بازوی شه خم زدی
قاب قوسین زین و آن برخاستی.
خاقانی.
اگرصد کوه دربندد به بازو
نباشد سنگ با زر هم ترازو.
نظامی.
به بازوان توانا و قوت سردست
خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست.
سعدی.
پنجم کمینه پیشه وری که بسعی بازو کفافی حاصل کند. سعدی ( گلستان ).
چه کند زورمندوارون بخت
بازوی بخت به که بازوی سخت.
سعدی.
|| شاخ درخت ، به طریق مجاز چه گویا بازوی آن است. || عصا و چوبدست چه گویا بازوی آدمی است. ( رشیدی ). || بال. جناح. ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج
( اسم ) ۱ - قسمتی از دست که بین آرنج و شانه قرار دارد عضد . ( جمع : بازوان ). ۲ - هر یک از دو چوب کنار درگاه.۳ - اطراف تخت خوابگاه . ۴ - واحد طول برابر با طول بازو گز . ۵ - رفیق مصاحب . ۶ - آنکه در سرود با کسی همراهی کند . ۷ - قوت قدرت نیرو . یا بازوی چیزی داشتن . ۱ - لایق بودن برای انجام دادن آن کار. ۲ - قوت داشتن نیرو داشتن . یا بازو ستون کردن . محکم و سخت کردن بازوی چپ را در هنگام کشیدن کمان .

فرهنگ معین

( اِ. ) ۱ - قسمتی از دست که بین آرنج و شانه قرار دارد. ۲ - واحد طول برابر با بازو. ۳ - قدرت ، نیرو. ۴ - رفیق ، مصاحب . ۵ - آن که در سرود با کسی همراهی کند.

فرهنگ عمید

قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج: به بازوان توانا و قوّت سر دست / خطاست پنجهٴ مسکین ناتوان بشکست (سعدی: ۶۶ ).
* بازو افراختن: (مصدر لازم ) ‹بازو افراشتن› [قدیمی] بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی.
* بازو افراشتن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * بازو افراختن
* بازو دادن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] یاری دادن، یاری کردن، کمک کردن.
* بازو گشادن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] گشودن بازو، دست برآوردن برای یاری دادن و کمک کردن به کسی.
زبان و ادب'>

فرهنگستان زبان و ادب

{baulk} [باستان شناسی] محدودۀ قراردادی باریکی بین دو تاشۀ مجاور که در آن کاوش صورت نمی گیرد و عملاً مسیر رفت وآمد و دسترسی به تاشه های دیگر است
{boom} [سینما و تلویزیون] میله ای کشوی و قابل حمل که صدابَر یا دوربین یا نورافکن بر آن نصب می شود و می توان جهت و ارتفاع آن را تغییر داد
{limb} [ورزش] هریک از بخش هایی از کمان که در دو طرف قبضه قرار دارند و در هنگام کشیدنِ زه خم می شوند

گویش مازنی

/baazoo/ چوبی به ابعاد تقریبی ده در بیست در چار چوب در

واژه نامه بختیاریکا

بایی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بازو حدّ فاصل بین شانه و آرنج است و در بابهای طهارت، صلات، قصاص و دیات از آن سخن رفته است.
در وضو علاوه بر شستن آرنج، شستن مقداری از بازو، جهت علم به شسته شدن آرنج، واجب است.

طریق قرار گرفتن بازو در سجده
مستحب است مرد هنگام سجده بازوان خود را به پهلوی خویش نچسباند.

قصاص جنایت قطع دست از بازو
قصاص جنایت قطع دست از بازو، بریدن آن از آرنج است. جنایتکار نسبت به باقی‏مانده باید ارش بپردازد.

دیه جنایت وارده به بازو
...

دانشنامه عمومی

بازو به بخشی از اندام فوقانی گفته می شود که میان شانه و آرنج قرار گرفته است. استخوان آن هومروس ( استخوان بازو ) است که با کتف مفصل شده و مفصل شانه را می سازد. عضلات مختلفی در ناحیه بازو قرار دارند که امکان حرکات مختلف را به آن می دهند. مهمترین این عضلات عضله دوسر بازویی و عضله سه سر بازویی است
ناحیه بازو توسط تیغه های بین عضلانی داخلی و خارجی ( از جنس فاسیای عمقی ) به دو ناحیه قدامی و خلفی تقسیم می شود. حس پوست ناحیه قدامی بازو از اعصاب جلدی بازوئی داخلی ( از طناب داخلی ) و جلدی بازوئی خارجی فوقانی ( از عصب آکزیلاری ) و جلدی بازوئی خارجی تحتانی ( از عصب رادیال ) و حس پوست ناحیه خلفی میانی بازو از عصب جلدی بازوئی خلفی ( از عصب رادیال ) تأمین می شود ناحیه قدامی بازو شامل سه عضله دو سر بازوئی، بازوئی و غرابی بازوئی و ناحیه خلفی ساعد شامل عضله سه سر بازوئی است.
استخوان بازو درازترین استخوان اندام فوقانی است که در بالا با استخوان کتف و در پائین با استخوان های ساعد مفصل می شود، دارای دو انتهای فوقانی و تحتانی و یک تنه است؛ انتهای فوقانی آن شامل قسمت های زیر است:
• سر: کمتر از ثلث یک کره است که با گودی کاسه ای کتف در تشکیل مفصل شانه شرکت می کند.
• گردن تشریحی: به صورت شیاری است که دور تا دور سر را احاطه کرده است.
• گردن جراحی: قسمتی از استخوان است که سر را به تنه اتصال می دهد و با عصب زیربغلی مجاورت دارد.
• برجستگی ( tubrosity ) بزرگ: محل اتصال انتهای ماهیچه های بالاخاری، زیرخاری و گرد کوچک است.
• برجستگی کوچک: پیوندگاه انتهای ماهیچه زیرکتفی است.
این دو برجستگی محل اتصال عضلات هستند، بین آنها ناودان ( groove ) بین دو برجستگی قرار دارد که از درون آن زردپی سر دراز ماهیچه دوسر بازویی عبور می کند. انتهای تحتانی استخوان از یک قسمت مرکزی به نام لقمه ( کندیل ) و دو قسمت طرفی به نام های رولقمه ( اپی کوندیل ) داخلی و رولقمه خارجی تشکیل شده است، رولقمه ها محل اتصال عضلات سطحی ساعد هستند. لقمه دارای یک قسمت خارجی به نام سرک ( کاپیتولوم ) و یک قسمت داخلی به نام قرقره ( تروکله ) می باشد؛ سرک با استخوان زند زبرین و قرقره با استخوان زند زیرین مفصل می شود.
تنه استخوان دارای سه سطح داخلی، خارجی و خلفی و سه کناره قدامی، داخلی و خارجی است سطح خارجی در قسمت میانی دارای یک زبری برای پیوند یافتن ماهیچه دالی ( دلتوئید ) است. در عقب توبروزیته دالی در سطح خلفی ناودان کم عمقی قرار دارد که از آن عصب رادیال عبور می کند. این ناودان در سطح خلفی واقع است.
عکس بازوعکس بازوعکس بازو
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

ساعد

مترادف ها

force (اسم)
شدت، جبر، عده، بازو، شدت عمل، نفوذ، نیرو، زور، تحمیل، قوا، بردار نیرو، نیرومندی، رستی

power (اسم)
پا، حکومت، برتری، بازو، عظمت، قدرت، نیرو، برق، توان، زبر دستی، زور، سلطه، سلطنت، نیرومندی، بنیه، توش، اقتدار، قدرت دید ذره بین، سلطه نیروی برق

arm (اسم)
بازو، دست، سلاح، شاخه، اسلحه، شعبه، قسمت، جنگ افزار، دستهء صندلی یا مبل

lever (اسم)
بازو، دسته، دیلم، اهرم، شاهین، میله اهرم

forearm (اسم)
بازو، ساعد

brachium (اسم)
بازو، هر عضوی شبیه بازو، ساعد

فارسی به عربی

حبوب , ذراع , ساعد

پیشنهاد کاربران

ایشلر بازوم؛ ییر آزوم ( آغیز )
بازیدن و بازی و بازار و بیزی ( busy ) همگی به چم مشغول و مشغله می باشد و بازو یعنی بسیار مشغول که اشاره به اندامی دارد که بی درنگ در حال کار و فعالیت است.
بازار = باز ار = مشغول به هم آمده = مکان تجارت و بیزینس
باز = که دوباره معنا میکنیم به چم مشغله می باشد و منظور اینست که مجددا انجام گیرد
نام تعدادی از اعضای بدن به انگلیسی:
head = سر
neck = گردن
shoulder = شانه
arm = بازو
chest = قفسه سینه
armpit = زیر بغل
nipple = نوک سینه
elbow = آرنج
...
[مشاهده متن کامل]

forearm = ساعد
back = کمر
stomach = شکم، معده
navel / belly button / tummy button = ناف
waist = دور کمر
small of the/one's back = گودی کمر
hip = باسن، ناحیه کنار باسن
buttocks = باسن
❗️لطفا دو کلمه ی hip و buttocks را در گوگل سرچ کنید تا تفاوت بین این دو را با تصاویر بهتر متوجه شوید
leg = پا
groin = کشاله ران
thigh = ران
knee = زانو
shin = ساق پا
calf = نرمه ساق پا
heel = پاشنه پا
instep = روی پا
sole = کف پا
ankle = مچ پا، قوزک پا
arch of the foot = قوس پا، گودی کف پا

در لری بختیاری
بازو: بایی
رش، بازه، ساعد، عضد مرفق، اهرم، دسته، توانایی، قدرت، قوت، نیرو، یاور
بازو: در پهلوی بازا bāzā بوده است .
( ( فرود آمد از تخت ویله کنان
زنان بر سر و گوشت ِ بازو کنان . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 245. )
بازو:به معنای عضوی باز شونده می باشد.

در گویش شهرستان بهاباد به بازو، بُوْاُو گفته می شود شاید اصل این کلمه، کلمه ی / با هو/ از زبان سانسکریت به معنای بازو باشد که با تغییراتی به /بُوْاُو/ تبدیل گردیده است.
رش

بپرس