بد سیرت

/badsirat/

لغت نامه دهخدا

بدسیرت. [ ب َ رَ ] ( ص مرکب ) بدخلق. بدطینت. بدرفتار. ( ناظم الاطباء ). بدخو. زشت خصلت. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بد خلق بد رفتار .

مترادف ها

immoral (صفت)
بد اخلاق، فاسد، بدون احساس مسئولیت اخلاقی، هرزه، فاسد الاخلاق، بد سیرت، زشت رفتار، نا پارسا

فارسی به عربی

عدیم الاخلاق

پیشنهاد کاربران

بدنهاد، بدباطن، بدروش
بدجهش. [ ب َ ج َ هَِ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. بدخلقت. بدطبیعت. بدبخت :
چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه
ورا دید، بنده درِ پیشگاه.
فردوسی.
خبیث

بپرس