بر اب زدن

لغت نامه دهخدا

( بر آب زدن ) بر آب زدن. [ ب َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) داخل آب روان شدن و گذشتن. به آب روان بی پایاب درآمدن و عبور کردن. خویشتن را به آب رسانیدن. غرق کردن. ( آنندراج ) :
یکچند در زهد چو احباب زدیم
آخر نقبی بگنج نایاب زدیم
تا شبهه ز تسبیح و ردا برخیزد
بردیم بمیخانه و بر آب زدیم.
خروشی ( از آنندراج ).
|| مخفی نماند که اطلاق زدن بر چیزی بمعنی خویشتن را رسانیدن بر آن چیز بسیار آمده در این صورت «بر» بمعنی «الی » و زدن بمعنی «رسانیدن » باشد یعنی خویشتن را به آب رسانیدم ، پس : بر آب رسانیدن عبارت از اختیار کردن رندی و مستی بود. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( بر آب زدن ) داخل آب روان شدن و گذشتن به آب روان بی پایاب در آمدن و عبور کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس