بر ان بودن

لغت نامه دهخدا

( بر آن بودن ) بر آن بودن. [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) اعتقاد داشتن. عقیده داشتن. معتقد بودن. بصدد بودن. عزم داشتن. تصمیم کردن. سر آن داشتن. آهنگ آن داشتن :
بر آنست کاکنون به بندد ترا
بشاهی همی بد پسندد ترا.
دقیقی.
بر آنم که امروز پاسخ دهد
چو پاسخ به آواز فرخ دهد.
فردوسی.
که ما هم بر آنیم کین پیر گفت
نباید در راستی را نهفت.
فردوسی.
بر آنم که او را ز هر سو سپاه
بباید که هستش چنین دستگاه.
فردوسی.
در ده می آسوده که امروزبر آنیم
کاسباب خرد را بمی امروز برانیم.
سنایی.
گر سزیدی از پس جدش دگر پیغمبری
امت جدش بر آنندی که پیغمبر سزد.
سوزنی.

فرهنگ فارسی

( بر آن بودن ) اعتقاد داشتن عقیده داشتن .

مترادف ها

go (فعل)
کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن

فارسی به عربی

انو، اذهب

پیشنهاد کاربران

بپرس