بندگان

/bandegAn/

لغت نامه دهخدا

بندگان. [ ب َ دَ / دِ ] ( اِ ) جمع بنده :
خدای را نستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
رودکی.
بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند. ( تاریخ بیهقی ). وبدست بندگان جز سعی و جهدی به اخلاص نباشد. ( کلیله ودمنه ).
بندگان را که از قدر حذر است
آن نه زیشان که آن هم از قدر است.
سنایی.
رجوع به بنده شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع بنده.۱ - بنده ها ۲ - در خطاب شفاهی و کتبی به شاه : ( بندگان اعلی حضرت همایونی . ) گویند و نویسند . یا بندگان اشرف . در خطاب به شاه و امیر بکار برده میشده .
جمع بنده

پیشنهاد کاربران

ممالیک. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مملوک. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( دهار ) . ج ِ مملوک ، و آن غلام و کنیز و دیگر اشیا باشد. ( از غیاث اللغات ) . بندگان. غلامان و کنیزان. ملک کرده شده ها از غلام و کنیز: امیر آلتونتاش حاجب خاص را با سایر خواص ممالیک خویش در قلب بداشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 349 ) . سعادت نامی از ممالیک او را بر دوش از قلعه ای که معتقل او بود به نشیب آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 312 ) . پیرامن آن بساط دو سماط از ممالیک و غلامان ترک با زینتی کامل بداشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 332 ) . پانصد غلام از ممالیک خاص نزدیک مجلس بایستادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 333 ) . نوح وزارت به بوعلی بلعمی مقرر کرد و ضبط آن قدر که از ممالیک و ممالک باقی بود به دست او بازداد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 117 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

از بهر خدا که مالکان جور
چندین نکنند بر ممالیک.
سعدی.
بدین دیه از ممالیک اویک راوریسان نام بوده است. دارا گفت : این دیه را به نام او کنید. ( تاریخ قم ص 84 ) . || ج ِ مملکت. ( ناظم الاطباء ) ، اما صحیح در این مورد ممالک است بدون یاء. ( یادداشت لغت نامه ) .

عِباد
عبد
مخلوقات

بپرس