بهم پیچیدن

مترادف ها

interlock (فعل)
بهم پیوستن، بهم پیچیدن، در هم بافتن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن

implicate (فعل)
دلالت کردن بر، گرفتار کردن، بهم پیچیدن، مستلزم بودن، مشمول کردن

entwine (فعل)
بافتن، در اغوش گرفتن، بهم پیچیدن، بهم پیچاندن، مثل طناب تابیدن

entwist (فعل)
بافتن، در اغوش گرفتن، بهم پیچیدن، بهم پیچاندن، مثل طناب تابیدن

interlace (فعل)
در هم امیختن، بهم پیچیدن، تقاطع کردن، مشبک کردن، در هم بافتن، از هم گذراندن

convolve (فعل)
پیچیدن، بهم پیچیدن، بهم پیچیده شدن

فارسی به عربی

اضفر , ورط

پیشنهاد کاربران

بپرس