بوالفضول

/bolfozul/

لغت نامه دهخدا

بوالفضول. [ بُل ْ ف ُ ] ( ع ص مرکب ) کنایه از یاوه گو. ( آنندراج ). بیهوده گوی. ( ناظم الاطباء ) :
این ابلهان که بی سببی دشمن منند
بس بوالفضول و یافه درای وزنخ زنند.
سنایی.
همه جور زمانه بر فضلاست
بوالفضول از جفاش زاستر است.
خاقانی.
ای بسا بوالفضول کز یاران
آورد کبر درپرستاران.
نظامی.
چو من خرسندم و بخشنده خشنود
تو نقد بوالفضولی خرج کن زود.
نظامی.
از آن بوالفضولان بسیارگوی
و از آن بوالحکیمان دیوانه خوی.
نظامی.
گفت مکشوف و برهنه بی غلول
بازگو رنجم مده ای بوالفضول.
مولوی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) بیهوده گوی یاوه سرا : (( ویتحمل که بعضی فقرات ... در رشته تحریر در آمده باشد که محل اعتراض معترضان بوالفضول تواند بود ....
کنایه از یاوه گو ٠ بیهوده گوی

فرهنگ معین

(بُ لْ فُ ) [ ع . ] (ص . ) بیهوده گو.

فرهنگ عمید

۱. بیهوده گو، یاوه گو.
۲. کسی که سؤال بیجا بکند.

پیشنهاد کاربران

اهل فضل و صاحب فضل در موضوعات مختلف
اهل فضل و سخن سرا

بپرس