بک و لک

لغت نامه دهخدا

بک و لک. [ب ُ ک ُ ل ُ ] ( ترکیب عطفی ) پک و لک. لک و پک. از اتباع است همچون خان ومان و تارومار، بمعنی ناهموار و درشت. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ). بک لک. ( از آنندراج ). || بی عقلی. بی هنری. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). از قبیل توابعاند و هر دو رعنایی و بهتری باشد. ( صحاح الفرس ). رعنایی و بی هنری باشد. ( معیار جمالی : پک و لک ). بی عقل و بی هنر آمده و آنرا لک و بک نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) :
آن یکی بی هنر عزیز چراست
وآن دگر مانده خوار زیر سمک
این علامت نه فرهی باشد
پس چه دعوی کنی بدو بک ولک.
خسروی ( از صحاح الفرس ).
رجوع به بکخیان شود. || بی مغز و میانه تهی که مخفف پوک است. || مخفف پتک آهنگران نیز گفته اند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رجوع به پک و لک شود.

فرهنگ فارسی

۱- ( صفت ) ناهموار درشت . ۲- ( اسم ) بی عقلی . ۳- بی هنری .

فرهنگ معین

(بُ کُ لُ ) = پک و لک : ۱ - (ص . ) ناهموار، درشت . ۲ - (اِ. ) بی عقلی . ۳ - بی هنری .

پیشنهاد کاربران

بپرس