ترنموت

لغت نامه دهخدا

ترنموت. [ ت َ رَ ]( ع ص ، اِ ) بمعنی ترنم کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ترنم. ( ناظم الاطباء ): له ُ رنمة حسنه ؛ ای ترنم حسن.( اقرب الموارد ). || قوس ٌ ترنموت ، کمان که بانگ کند درکشیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). «ت » را در اول آن افزایند چنانکه در تذنوب افزایند و «واو» و تا را ایضاً در آخر اضافه کنند چنانکه در ملکوت اضافه میکنند. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس