تشقق

لغت نامه دهخدا

تشقق. [ ت َ ش َق ْ ق ُ ] ( ع مص ) شکافته شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شکافته شدن هیزم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مطاوعه تشقیق ؛ شکافته شدن هیزم. ( از اقرب الموارد ): و حال زهره فی تشققه کحال السوسن فی اول انفتاحه. ( ابن البیطار ). حجر خزفی ، حجر شبیه بالخزف ، سریع التشقق. ( ابن البیطار ). ثم یتشق وجهه و یفور منه الماء. ( نخبةالدهر دمشقی ). || نیک پیدا گردیدن برق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || لاغر گردیدن اسب. ( از اقرب الموارد ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَشَقَّقُ: شکافته می شود
ریشه کلمه:
شقق (۲۸ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس